تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در آن سر دنیا...

کسی نشسته است که می داند

خوب می داند

که چقدر یلدا را دوست داری...

که اولین هایت

در یلدا رخ داده

میداند امشب چقدر حالت خوب است و تنهایی...تنهایی یلدا برایت مقدس است

می داند جایی میان سینه ات هست که تنها نشسته آرام و ساکت ، یاد اولین همخوابگی ات را و حال خوش آن لحظه را جشن می گیرد...

می داند با آن عشقی که به دانه های سرخ انار داری،با دست های نرم و یخ کرده ات،برای دوستانت انار دان کرده ای...

می داند که آن لبخند عمیقت روی لبانت است و طرز نگاه نامفهومت را خوب می داند...

می داند که چقدر خوشحالی از این که دوران کودکی ات دارد از راه می رسد...زمستان..تولدت...

گرمایت را می داند امشب...روشنایی ات را...یلدایت را...

در آن سر دنیا کسی هست که خوب می داند عاشقت مانده...

صاحب خانه ی باد...یلدایت مبارک...


پ.ن:و همه میدانند که شهر،کسی را کم دارد...و همه کسی را دارند که شبی بی دلیل رفته است...

بدرود ای عشق من

با تو بدرود تمام من

بعد تو هیچ نماند دگر   بال پرواز برای من...

احساس خوبی نیست اما این اواخر

حس میکنم پیش تو امنیت ندارم

بیهودگی قد می کشه با من کماکان

از بس برای تو اهمیت ندارم

وقتی تو هر شب قهرمان قصه میشی

من دیر یا زود آخرش باید بمیرم

دستاتو دور گردن من حلقه کردی

تا حس جون کندن رو راحت تر بگیرم

وقتی می آیی در بازه،وودکا ته کشیده

بازیگرت روی زمین بیهوشه دیگه

با این سیاهی لشکرت نای جنون نیست

حق با کیه...من یا تو یا آغوش دیگه؟

شب های اکران تو، من توقیف میشم

خوابم رو حتی از اتاقت دور کردم

راحت بخواب از درد مدتهاست خوابم

دیوونگیمو از شبت سانسور کردم

وقتی رکورد هرزگی رو می شکستی

گستاخی آغوشتو تشویق کردم

دستاتو از روی گردنم بردار،مُردم...

از بس هواتو تو رگم تزریق کردم


رستاک حلاج

گاهی

از خودم می پرسم:چطور میتواند هنوز بخندد...؟!

و بعد خودم به خودم میگویم:همانطور که یک بولدوزر میتواند تا آخر عمرش،خانه خراب کند!


پی نوشت از عباس معروفی:

عشق یک زنجیر یگانه و قیمتی است که وقتی به گردنت افتاد،به صرافت نمی افتی ببینی و یا از خودت بپرسی قفلش در هم جا افتاده؟اصلا قفلی دارد؟همین که هست و بر سینه ات می درخشد کافیست؛یک روز می بینی که دیگر نیست.بار ها همه ی مسیر های رفته را بر می گردی،سر به زیر.حتی اگر مطمئن باشی که دارد بر گردن کسی برق می زند،نگاهت تا ابد بر زمین می چرخد،نه بر گردن دیگران؛وقتی دلت مُرد،سر به زیر می شوی.

با هر دوشنبه اشک می ریزم

کی گفته دیوونگی حد داره...؟!

نیستی بگی خیلی دوستم داری...نیستی بگی امشب...

بی تو که چیزی مثل سابق نیست

رفتی و با تو دلخوشی رفته

رفتی و تیکه تیکه ی قلبم

جا مونده

بین

روزای هقته



جز لحظه ای که دست تکون دادیم

از چهارشنبه چیزی یادم نیست...

ابرای بارون زا رو برگردون

مردی که اشک نریزه،آدم نیست...!

از وقتی چشماتو روی من بستی

خورشید از دنیای من رفته

من موندم و دلواپسی هامو دلتنگی های آخر هفته...


فقط رضا یزدانی گوش کنید... :)

به گمانم هنوز عاشق مو هایت مانده ام...

و دلم گاهی هوای طعمشان را می کند...طعم نسکافه ی تیره...

آخ...!بخواهم بنشینم و فکرت را بکنم...هنوز حتی فرم زخم هایی که کنار انگشت شست ات بود را هم،به خاطر می آورم!

ولی موهایت...ولی بارانی ات و خز های دور یقه ات...

به گمانم هنوز عاشق آن تصویرت هستم که در ذهنم مانده... که موهایت روی لباس قرمزت لمیده بودند...

نه این که عاشق خودت مانده باشم!نه!

***

تو خوبی...و عاشق نشده بودی...پس خوبی!

من...

نه این که حالم از عشقت بد باشد،نه!حالم از این که دیگر عاشقت نمی شوم،دیگر عاشق نمی شوم،بد است...خیلی بد!

وگرنه...برگرد و باز توی تنم بخواب...چه فایده...وقتی فاجعه،آمدنِ تو بود... . *


*فاجعه،آمدن تو بود؛نه رفتنت...(رضا کاظمی)

Non con te neَ senza di te...

باغبان خوبی برایت نبودم...

زود هرز رفتی...

خیلی زود...


(ناشناس)

اوایل این طور نبود که...

اوایل عاشقانه هایم را برای تو می سرودم

بعد ها اما

فقط عاشقانه سرودم...

اوایل نت های موسیقی که اوج می گرفتند،خیال تو هم اوج می گرفت...

بعد ها

نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند

اوایل وقتی چیز هایی را می دیدم که تو دوستشان داشتی،یادت می کردم،مثل باران...

بعد ها

فقط چیز هایی را می دیدم که تو دوستشان داشتی،مثل باران...آسمان اما لجوج بود،خودم می باریدم...

اوایل این طور نبود که...

اوایل اسمت را که می شنیدم،جانم به لبم می رسید

بعد ها

اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد...

اوایل فرق داشت...

اوایل دلم که می گرفت،صدایم هم می گرفت از گریه...

بعد ها

دوستانم مرا با صدای گرفته ام می شناختند...

اوایل قرار گذاشته بودیم فقط روز های تعطیل سیگار بکشم

بعد ها

خوردیم به تابستان...

شرایط عوض شد وگرنه اوایل این طور نبود که...

اوایل روی تخت خوابم که می افتادم،فکرت رهایم نمی کرد

بعد ها

از تخت خوابم بلند نشدم

اوایل آرام جانم بودی

بعد ها

دردت به جانم بود

اوایل دوستت داشتم

بعد ها چیزی جز دوست داشتنت نداشتم

اوایل من بودم

بعد ها

" تو " شدم

حالا را نبین...

اوایل این طور نبود که...

این اواخر

این طور شد...


از سجاد شهیدی


please listen to WHEN WE WERE YOUG track of 25 album from adele

مثل سربازی که هنگام دویدن در میدان جنگ پایش به ناگاه روی مین رفته باشد؛می ایستد و اگر پایش را بلند کند،مین منفجر می شود...

من از هیچ چیز دور نشده ام فقط فاصله گرفتم؛تفاوت عمیقی میان این دو است؛مثل تفاوت تنهایی قبل از تو و تنهایی بعد از تو.

من میدانم میدانم میدانم که این جهان آنقدر کوچک است تمام اتفاقات قرینه به اتفاق رخ می دهند!بیخود و بی جهت همه چیز به فاصله ی حتی یک دیوار در حال قرینه سازی اند ولی کاش کاش کاش آنقدر بزرگ باشد دیگر هرگز مخاطب گمشده ام را نبینم حتی توی گورستان!

ولی چطور می شود وقتی من به تازگی آهنگ قطار را پیدا کردم و یک دیوار آن طرف تر،یک قطار از روی جمجمه ی کسی رد شده است...؟؟؟

کدام احمقی است که اسم این همه را "اتفاق"بگذارد؟؟؟!!!

حتی تصورش هم هولناک است که بنشینی بنویسی و بنویسی و بنویسی و بعد که خواندی،بفهمی قلمت هنوز دست کسی است که معلوم نیست توی کدام گوری گم شده

میگوید کوه یخ شده و می رود انگار که می شد با خیال راحت فکر کرد که خوب شد که کوه شد!چون فقط آدم به آدم می رسد ولی،بی شرفی به حدی هست که آدم با پاهای بی خود شده اش،به پای آن کوه می رسد...


چند پی نوشت از هر گوشه و کناری:

*باید از شهر تیره بگریزیم باید با قصه ها در آمیزیم

*نیمی از ما با طوفان می رفت

نیمی از ما در شب جا می ماند

نیمی از ما با باران می ریخت

نیمی از ما از باران می خواند

*همیشه آخر قصه یکی راهی شده رفته یکی مبهوته و یاد روزای رفته می افته

* مسافر ها شعر اند تو برف و بارونی

قطار قلب منه چشم تو پنجره هاش

پنجره ها بسته اند مسافر ها خسته اند

ببار تا دم صبح...به فکر هیچی نباش...

کاشکی یه روز صبح بشه...کاش فقط ای کاش...

ببین چقدر خوب از چشمانت می توان خواند که

چه بد می شود عاشقت شد...!