قبل هر چیز بگویم
که من آنم که شبی
تا لب پنجره رفت و
به اتاقش
برگشت...
- ۰ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۱
قبل هر چیز بگویم
که من آنم که شبی
تا لب پنجره رفت و
به اتاقش
برگشت...
اگر خدایی را باور کنم
فقط به خاطر صدای توست...
اگر باور کنم خدایی هست که بعد از مردن ما،با ما حرف میزند
فقط به خاطر صدای توست...
فقط به خاطر صدای تو باور میکنم بعد از مردنم،خدایی هست که از او بپرسم:انصافش کجا رفته بود وقتی صدای تو را می آفرید؟!
می دانی...آدم ها بس که علت چیزی را پیدا نمیکنند،خدا را باور میکنند! باور میکنند حداقل بعد از مرگشان،کسی هست که سوال هایشان را جواب بدهد!
اگر خدایی باشد،باید زودتر بمیرم...برایت!
شاید تو باشی...
اشتیاقم به موهای بلند برگردد...
پی نوشت:عاشق یک زن با موهای بلند شدن،گاو نر میخواهد و مرد کهن!
شاید هنوز پسر بچه ای باشم برایت ولی شاید تو باشی...
من یه داستان نوشته بودم به اسم بوی باد
کاش باد نمی بردش!!!
مثلا من اگر ده سال دیگر،آدمی شده باشم که سرش به تنش می ارزد و زندگی اش ارزش خواندن پیدا کرده باشد،خوانندگان در قسمت دوران جوانی می خوانند:وی به خاطر فقدانی بزرگ که در انتهای نوجوانی اش رخ داد،جذابیت ظاهری اش را از دست داد...موهایش ریختند،چروک های زیادی روی پوستش افتاد و دور چشمانش هاله ای خاکستری نشست...
ای کاش وقتی کتاب را تمام کردند بگویند:در چه دنیای بی انصافی گیر کرده بوده!انگار که همه چالش کرده بودند توی خاک و هی از روش رد می شدند!!!
گیلاس های پشت گوش ات کو...؟
با چشم و ابرویت چه ها کردی...؟
با خرمن مویت چه ها کردی...؟
دارا چه شد سارایمان گم شد...؟
سارا و سیبش حرف مردم شد...؟
حضرت آذر
پ.ن1:دنیا اگر بد بود و بد تا کرد...یک مرد عاشق خوب می میرد
پ.ن2:این همه مرد...که میدانند نامت،تنها یک اسم نیست...شعر است
قشنگیِ رفتنِ بعضیا اینه که
دیگه هیچ وقت بر نمی گردند...
:)
پیش می آید...
گاهی...
از شدت خواستن کسی
یخ ببندی...