او رفت و با خود برد خوابم را
دنیا پس از او قرص و بیداری است
دکتر بفهمد یا نفهمد باز
عشق التهاب خویش آزاری است
جدی بگیرید آسمانم را
من ابتدای کُند بارانم
لنگر بیندازید کشتی ها
آرامشی ما قبل طوفانم
من ماجرای برف و بارانم
شاید که پایی را بلغزانم
آبی مپندارید جانم را
جدی بگیرید آسمانم را
آتش به کول از کوره می آیم
جدی بگیرید آتش فشانم را
می خواستم از عاشقی چیزی...
با دست خود بستند دهانم را...!
حضرت علی رضا آذر
پ.ن:لال هم که باشی...هستند کسانی آن سر این منظومه، که حرفت را بزنند...
- ۰ نظر
- ۱۹ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۸