تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

من نمی دانم محو چه چیزی از او می شوم...

محو صدایش به وقت خواندن قصه هایش؟

محو خاکستری هایش؟

محو آن برف های بی نظیری که روی موهایش نشسته اند و خبر از میان سالگی اش می دهند؟

آن گل های ریز نقش که گاه روی روسری اش و گاه روی مانتو هایش نقش می بندند؟

فقط می دانم محو می شوم...وقتی رو به رویش می نشینم و شروع میکند به حرف زدن...به زمین و زمان داستان را به هم بافتن...

وقتی می نشیند و از زیر عینکش چیزی را می خواند،انگار که مادرِ زاینده ی اسطوره ها،هبوط کرده روبه رویم و من،محو میشوم...محو...

من نمی دانم ولی انگار که تمام چیز ها را معنا میکند...جوری که دلم میخواهد برنگردم از این محو شدگی...


پ.ن:من مسخ این جو گندمی بودم...با من بگو خانم فرمانده،من قتل عام چندمی بودم؟!

دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش تو ام

به من که همبستر تو...اما فراموش توام...

اثاث خانه را کشیدیم

 و سیگار را تا آخرین نخ

حالا چند ساعتی است تنها تنهایی می کشم

تنهایی هم که لایت و اولترا ندارد

تنهایی تلخ است و میچسبد

چمدان تلخ است و می چسبد

به دستانت

به جای دستانم

من در تمامی بی تو غمگینم

و ادامه نمیدهم

اسکارلتِ دهه ی شصتِ من...


(سجاد افشاریان)