تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

بعد از چیزی با ماهیت تو

چه کسی

چقدر قدرتمند

باید در زندگی ام پا بگذارد که بتواند آنقدر خوشبختم کند که بتوانم تمام بدبختی تو را داشتن را از خودم بگیرم...؟


پ.ن:بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم...

نمیدونم چقدر میتونه وحشتناک باشه وقتی استاد درس بنیاد نمایش در شرق و غرب بهت بگه:آدم هایی مثل تو،هیچ جای دنیا حالشون خوب نمیشه...
بهت بگه:همیشه باید اشک بریزی چون احساس رسالت داری ولی رسالت اصلی تو،از بین رفتنه...
و من با یه لبخند مقتول گونه جواب بدم:وقتی یه چرخ دنده،خلاف بقیه ی چرخ دنده ها عمل کنه،بی شک از سیستم حذف میشه...
و استادت با یه لبخند مقهورانه بگه:همینطوره...
و من وسط کلاس بلند بشم و داد بزنم که:خیلی وحشی و سرکش شدم...!
و یک نفر چقدر باید بی باک باشه که سر کلاس داد بزنه:خدا کدوم گوریه؟! بد بختی هاتو بچسب!

پ.ن:ولی اینک سخت بی باکم...

وقتی آغوش رفاقت یه تله است

حرف هفت تیر پُر رو باور کن

وقتی هر نفس میشه شکل قفس

حرف هفت تیر پُر رو باور کن.

پیش نوشت:کسانی که لبخندی همیشگی بر چهره دارند،سعی میکنند یک غم تقریبا وحشتناک را پنهان کنند.


زن ها...موجودات غریب آفرینش...این بی رحمانه ترین رسالت مردان است که باید عاشق موجوداتی شوند که فقط قسمتی از آنها عشق است و ما بقی قسمت هایشان،مکمل عشق است... .

مرد ها در تک بعدی ترین حالت ممکن،پاک باخته ی یک زن میشوند...زنی که کوچه ی فریدون مشیری،ماه و ماهی علی رضا بدیع،صدای پارس صادقانه ی سگ های باغ،لذت رقص وحشی اما ساکت برف ها و حتی لباس های تیره رنگ را از یک مرد میگیرند و اشک او را در می آورند...

دنیا پر است از زن های طرد شده و مرد های یخ زده که همچنان عاشق اند اما هیچ گاه به هم نمی رسند.


پی نوشت:بعضی ها آنقدر به دیگران وفا دار اند که به خودشان خیانت میکنند(و این درباره ی مرد ها صادق تر است)

به قول معروف که میگویند:

خدایا!

میشه بگی برنامه ات واسه زندگی چیه؟!

خب بگو شاید ما بتونیم کمکی کنیم!


پ.ن:باز من که آرش وار شدم...

توی چشمت چقدر آدم ها داس ها به باغ من زده اند

سیب بکری نمانده است...تا ته باغ را دهن زده اند...

به جماعت تئاتری:

یک غلطی بکنید!

به جای آتش فندک،آتش تن سوز تری هم دارید؟!

یا به جای مزخرف بافتن،لباس گرم تری هم دارید؟!

کار اشتباه کردن،بهتر از هیچ کاری نکردن است!

تو بودی که پس از فصل سرد

هیچ کسی شک به زمستان نکرد...

تیغه ی زنجان بخزد بر تنت

داغ دل منزویان گردنت

شاعر اگر ربّ غزل خوانی است

عاقبتش نصرت رحمانی است...

تهران تویی که آوار منم

فرو ریخته ی بم وار منم

سیل برده مرا که تهران تویی

تهران که تویی

آوار منم

حال همه ی ما خوب است

و اتفاقا

این بار باور کن!

:)