تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

تخلیه ی اختلالات مالیخولیایی

شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

مثل سربازی که هنگام دویدن در میدان جنگ پایش به ناگاه روی مین رفته باشد؛می ایستد و اگر پایش را بلند کند،مین منفجر می شود...

من از هیچ چیز دور نشده ام فقط فاصله گرفتم؛تفاوت عمیقی میان این دو است؛مثل تفاوت تنهایی قبل از تو و تنهایی بعد از تو.

من میدانم میدانم میدانم که این جهان آنقدر کوچک است تمام اتفاقات قرینه به اتفاق رخ می دهند!بیخود و بی جهت همه چیز به فاصله ی حتی یک دیوار در حال قرینه سازی اند ولی کاش کاش کاش آنقدر بزرگ باشد دیگر هرگز مخاطب گمشده ام را نبینم حتی توی گورستان!

ولی چطور می شود وقتی من به تازگی آهنگ قطار را پیدا کردم و یک دیوار آن طرف تر،یک قطار از روی جمجمه ی کسی رد شده است...؟؟؟

کدام احمقی است که اسم این همه را "اتفاق"بگذارد؟؟؟!!!

حتی تصورش هم هولناک است که بنشینی بنویسی و بنویسی و بنویسی و بعد که خواندی،بفهمی قلمت هنوز دست کسی است که معلوم نیست توی کدام گوری گم شده

میگوید کوه یخ شده و می رود انگار که می شد با خیال راحت فکر کرد که خوب شد که کوه شد!چون فقط آدم به آدم می رسد ولی،بی شرفی به حدی هست که آدم با پاهای بی خود شده اش،به پای آن کوه می رسد...


چند پی نوشت از هر گوشه و کناری:

*باید از شهر تیره بگریزیم باید با قصه ها در آمیزیم

*نیمی از ما با طوفان می رفت

نیمی از ما در شب جا می ماند

نیمی از ما با باران می ریخت

نیمی از ما از باران می خواند

*همیشه آخر قصه یکی راهی شده رفته یکی مبهوته و یاد روزای رفته می افته

* مسافر ها شعر اند تو برف و بارونی

قطار قلب منه چشم تو پنجره هاش

پنجره ها بسته اند مسافر ها خسته اند

ببار تا دم صبح...به فکر هیچی نباش...

کاشکی یه روز صبح بشه...کاش فقط ای کاش...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی