تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلم برای روز هایی که نمی شناختمت تنگ شده...

اشتباهِ بی شرفِ زندگیم!

با دستِ سر بریده می نویسم:

منو به من متهم نکن.

اتهام چیزی است که پشتش هیچ چیز نیست.

پ.ن:تب+کابوس+هذیان+عفونت=سایکوز اسکیزویید.

نیستی.

این طولانی ترین داستان جهان است.

شش ماه،گذشته اما کابوسش عین بختک افتاده است به جانم.توی این مدت که مرا آورند اینجا سعی کرده ام فراموشش کنم،اما نتوانستم.سعی کرده ام خم شوم روی خودم تا نیمی از خودم را پاک کنم اما نتوانسته ام.

بعضی ها همه ی خودشان را پاک میکنند و می روند.لابد میتوانند.من نمی توانم...

وقتی نمیتونی قواعد بازی رو تغییر بدی

پس

خفه شو و بازی کن.



(م.م)

در دل من همه کور اند و کر اند قاصدک!

که تو دروغی دروغ

که فریبی تو فریب.

شاید واقعا نفرین شده ام!

احمقانه است که فکر کنی آدم ها می روند تا برگردند!

هیچ برگشتی در کار نیست...هر بار که تو می روی،رفته ای و هر بار که تو را ببینم،دیگر آدم سابق نیستی...نیستی که برگردی؛آدم جدیدی هستی که می بینمت...

حتی اگر به فاصله ی یک سربرگرداندن طول بکشد،تو،هر بار شکلی دیگری...

مثل لحظه ی طلوع یا غروب خورشید که سایه ها،سریع ترین حرکت را دارند

آدم همینگونه اند...یا لحظه ی طلوع اند یا غروب...نمی روند که بازگردند

می روند و و قتی می آیند،باید از نو آنها را شناخت...

هیچ تسویه حسابی،مناسب رفتن نیست

و هیچ جزایی بد تر از بازگشتن...

شاید خیلی چیز ها تکرار شوند ولی،نباید احمق بود و باورکرد:تکرار یعنی بازگشت.

پ.ن1:به یاد آوردن این که یک صفحه ی مجازی برای پیچیده نوشتن داشتی،کار سختی نیست؛فقط کافیست اسم و رمزش را صد جا نوشته باشی!

سختی قضیه این است که می دانستی یک روز هولناکی در انتظارت هست که شاید همه چیزت را پاک کند...

پ.ن2:مثل دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست...