تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۹۰ مطلب با موضوع «تراژدی» ثبت شده است

تو بیشتر از اینکه دلیل ادامه ی زندگیم باشی

دلیل تموم نکردن زندگیم بودی.

اثاث خانه را کشیدیم

 و سیگار را تا آخرین نخ

حالا چند ساعتی است تنها تنهایی می کشم

تنهایی هم که لایت و اولترا ندارد

تنهایی تلخ است و میچسبد

چمدان تلخ است و می چسبد

به دستانت

به جای دستانم

من در تمامی بی تو غمگینم

و ادامه نمیدهم

اسکارلتِ دهه ی شصتِ من...


(سجاد افشاریان)

تو را به جان مردی که بعد از من،عاشقت کرده قسم،مراقب آن پیراهن بلند آبی رنگت باش...انگشتان من،بیش از هر چیز دیگری،دکمه های همان پیراهنت را لمس کرده اند...

یه مقطعی از زندگی من هست که

مال من نیست

من نیستم

تو جای من زندگی کردی

اما توی زندگی منه


نازنینم...

اینکه تو دست از سر من بر نمی داری

یعنی

صلح

رویایی است بیهوده...

مثل وعده ی بهشت...که تا نمیریم نمی فهمیم کجاست و چگونه است...

این که رهایم نمی کنی

یعنی

باید فکر با صلح زندگی کردن را به گور ببرم...

نازنینم...جانم...

من اما با صلح حرف میزنم...

بیا و بگو دست برداشته ای...رها کردی...همه را...

آرامش پیشکشت...فقط با صلح بیا و بگو که دیگر رفته ای و پیدایت نخواهد شد...

به وجود پر آزارت قسم مهربانم،در این وحشت زیستن،نه تنها حقمان نیست،بلکه سزاوارمان هم نیست...

بیا تا از یک نقطه،سرانجام،این زمین گرد احمق را برای همیشه،دو تکه اش کنیم...

پ.ن:من پر از میل زوالم

عشق من

تو در چه حالی...؟

من و تو حال خوب خانه بودیم

در آن خانه هنوز هم آسمان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت همچنان هست...

بالاخره یک روز باید بپذیرم که نمی شود از تو فرار کرد...

باید بپذیرم نمی شود از روی چاه سیاه و عمیق دلتنگی پرید...

بالاخره یک روز باید قبول کنم که علی رغم تمام راه هایی که برای برگشتن هست،نباید برگشت... .


پی نوشت1:عمر این وبلاگ فقط تا 16 مطلب دیگر است.

پی نوشت2:دختری که دهانش بوی داغ و تند سیگار می دهد...و عجب چاه دلچسبی است...!

من

هنوز گاهی دلم می لرزد...

و حالا 

فکر میکنم چقدر مزخرف اند آنهایی که ما را ترک کرده اند!

به نظرم فُرمِ زندگی،شبیه یک بطری نسبتا بزرگ است که مایعی (آب،مشروب،نوشابه یا هر مایع دیگری)درون آن است؛تمام مایع درون بطری مزه ای واحد دارد و ما یک بار آن را تا نصفه،تا یک سوم اول یا آخر یا هر قسمت دیگرش سر می کشیم و انتهایش می ماند برای بقیه ی روز ها...بقیه ی روز ها،همان مزه را دارند...ته مانده ی همان بطری اند...

تمام قصه های زندگی ما ها قضیه ی همونیه که یه کاکتوس خرید و عاشق کاکتوسش بود ولی کاکتوسش هم خشک شد و از بین رفت!