برای تو...برای تو که گل های ریز مانتوی خاکستری رنگت در بیست و هفتمین روز ماهِ منافق،پژمردند
و...هیچ کس ندید که چطور از صدایت،خون بیرون پاشید...
برای تو...برای تو که از مرداد دو هزار سال پیش...هیچ کاری جز نگاه کردنت،نکردم...
برای تو...که مخفی شده ترین احساس روزگارمی...
برای خاکستری هایی که همیشه می پوشی...و من فکر میکنم که شاید خدا،خاکستری را برای تو آفریده...
برای اسطوره بودنت...برای تو...
پ.ن:هیچ وقت به خاطر چیزی که نوشتی،عذر خواهی نکن.
- ۰ نظر
- ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۶