تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۱۹ مطلب با موضوع «اشباح» ثبت شده است

تو بیشتر از اینکه دلیل ادامه ی زندگیم باشی

دلیل تموم نکردن زندگیم بودی.

پیامبر رنگ آبی ها...

من از اینجا

از دور ترین نقطه ی ممکن

از محال ترین جای دور

تولدت را تبریک میگویم به خودم که رسالتت،این چنین آبی است...!

او رفت و با خود برد خوابم را

دنیا پس از او قرص و بیداری است

دکتر بفهمد یا نفهمد باز

عشق التهاب خویش آزاری است

جدی بگیرید آسمانم را

من ابتدای کُند بارانم

لنگر بیندازید کشتی ها

آرامشی ما قبل طوفانم

من ماجرای برف و بارانم

شاید که پایی را بلغزانم

آبی مپندارید جانم را

جدی بگیرید آسمانم را

آتش به کول از کوره می آیم

جدی بگیرید آتش فشانم را

می خواستم از عاشقی چیزی...

با دست خود بستند دهانم را...!


حضرت علی رضا آذر


پ.ن:لال هم که باشی...هستند کسانی آن سر این منظومه، که حرفت را بزنند...

باور نمی کنم ولی...انگار غرور من شکست

اگه دلت میخواد بری...

اصرار من بی فایده است...!

سروش دادخواه

همیشه باید از جاهایی که فکرش را نمیکنی منتظر چیزهایی که فکرش را نمیکنی باشی! 

حتی این که یک نفر دیگر جای تو نفس بکشد!

حتی این که تو عاشق کسی بشوی اما او هیچ عاشقی نداشته باشد!

حتی این که تو

اصلا تو نباشد!

آهنگ یه روزی میاد احسان خواجه امیری رو شنیدی؟؟؟!!!

البته کلاس شما به این آهنگ ها نمی خوره ولی گفته بودی که احسان هم خوب چیزایی می خونه ها!

از من گفتن بود که بشنوی!!!

میخواستم از این تریبون اعلام کنم که نمیدونی چقدر دلچسبه وقت دیدنت،خوندنت و فکر کردنت یه لبخند شیطان گونه توام با نفرت روی لبامه!!!

از این که نه تنها نباختی،بلکه جلو هم نرفتی

رد هم نشدی

که بخوایی ببازی

این که توی هر نوشته ای دنبال خودت باشی

بیماری نیست

بیماری اینه که توی هر نوشته ای فکر کنی که حتما هستی


پی نوشت: 

در ازدحام کوچه ی خوشبخت

میشد فروغت را تحمل کرد

میشد گلستانت شوم اما

پرویز شاپور این وسط گل کرد!

علیرضا آذر

این که مدام منتظر باشید تا یه دوره بگذره(مثلا فصل ها،ماه ها،زمان هایی از این قبیل)و بعدش یه اتفاق یا یه حال خوب رخ بده،خیانت به خودتونه!

منتظر هیچی نباشید تا اگه بعد از اون دوره،اوضاع بدتر شد،حداقل،حداقل و باز هم حداقل به خودتون بدهکار نباشید... .


پی نوشت اول: مهم اینه که آدم با خودش چند چنده!

پی نوشت دوم:همچنان...منطقی باشید!!!

وای اگر پیچش من با خمَت

درد شود تا که به دست آرَمَت...! 


علیرضاآذر

اولین باری که یه نفر ازم پرسید دوست داری چه جوری بمیری،فقط سیزده سالم بود...حالم بهتر بود؛دل داشتم برم زیر کامیون یا از روی پل پرت بشم توی آب!حتی بدم نمیومد گلوله هم بخورم! تصمیم گرفتم بگم دوست دارم تیر بخورم!

گفت:مگه دیوونه ای؟! با گلوله؟!

گفتم آره!هرچی راحت تر،بهتر!

سرش رو به نشونه ی تاسف و نفی تکون داد و گفت:فکر میکنی با گلوله مُردن،راحته...؟آدم وقتی تیر بخوره،نمی میره!زجرکُش میشه...!میدونی چقدر طول می کشه تا گلوله از پوست و استخوون بگذره و بعد که فرو رفت،چقدر زجر آوره تا گلوله یخ بشه...؟

گفت:میدونی تا گلوله یخ نشه،عمل نمیکنه...؟

یه جوری حرف میزد که انگار خودش ده بار تیر خورده بود و به قول خودش با پوست و استخوانش،زجر سرد شدن تیر رو تحمل کرده بود؛یه جوری می گفت که میتونستی حس کنی چقدر طول می کشه تا بمیری... .

اما الان خیلی خوب میفهمم که آدم وقتی تیر بخوره،نمی میره؛زجرکُش میشه.راست میگفت...خیلی هم طول می کِشه... . وقتی با چشمای خودت تفنگ رو ببینی،بری جلوش بایستی تا شلیک کنند،مسیر رسیدن گلوله به قلب یا مغزت،سالها طول می کِشه...توی همین فاصله،می تونی صد بار توی زنده بودن،بمیری؛بعد،تمام وجودت میشه همون نقطه ای که گلوله بهش اصابت میکنه...و  رد شدن گلوله حتی از پوست هم سالها طول می کِشه...توی همین فاصله هم میتونی هزار بار توی هنوز زنده بودن،بمیری...ولی قسمت وحشتناک اش اونجاست که

گلوله

نخواد

سرد

بشه

...