تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعضی ها بی آن که بیایند می روند

این رفتن های بدون آمدن

مثل سقط شدن جنینی است که نطفه نداشته.

کار به بردگی کشید در جریان داغ عشق

مزد به من نمی دهند...دلخوش انعام شدم!


اندیشه فولادوند

این ها همه تقصیر توست که کسی عاشقت نمیشود!!!

از دست توست! 

از دست توست که من کلید را به جای قفل در اتاق میگذارم و قفل را با خودم میبرم! 

اتوبوس را اشتباه سوار میشم و خودم را ده خیابان آن طرف تر پیدا میکنم و توی سرمای بلاتکلیف اول پاییز،خیس از عرق تمام مسیر را بر میگردم! 

از دست تو و این که کسی عاشقت نمیشود من با فحش به خودم می آیم بس که اسمم را صدا میکنند و نمیفهمم چه میگویند و آخرش ناسزا بارم میکنند! 

به خاطر این که کسی عاشقت نمیشود من کلاس های شنبه ام را به جای کلاس های سه شنبه می روم و با استاد درس معارف،از جاه طلبی لیدی مکبث حرف میزنم! 

بس که کسی عاشقت نیست،من از حفظ تمام دیالوگ های اتللو را بلند بلند در پیاده رو میخوانم و عربده میکشم که آه ای باد های خائن! و تا ساعت ها سر جایم خشکم میزند که دزدمونایی پیدا شود و جوابم را بدهد! 

همش از دست توست! بسکه کسی عاشقت نیست!


کاش میشد فراموشت کنم اما نمیشه

تو در وجود منی که همیشه

ابری میشم همه روزای ابری

بارونی ام همیشه پشت شیشه...



از خواننده ای...

از دور که تو را می بینند...میگویند موهایش بلند شده...

من ته دلم می ریزد: نکند حالت خوب شده باشد...؟

سارا...صدایت که نمی شود کرد...نگذار دیگر...نگاهت هم نشود کرد...

سارا...ریشه ی سبز پاییز از ساق پاهایت جوانه زدند...ته دلم میگویم:سبز بپوش آبانی آبی رنگ!سبز بپوش برای پاییزی که دوستش نداری!

من دیدم که دریای کفش هایت یخ بسته اند!چه برف های سپیدی بودند پای پاهایت...!

اینچنین که تویی سارا...پاییز به درک می رود!


پی نوشت:بین این همه بحبوحه و بحران،سبز شدن تو را کم داشتم!


تو خودت نمیدانی اما...گاهی دلم بدجور برایت تنگ می شود؛یعنی به واقعی ترین حالت ممکن دلم "تنگ" میشود برایت.

برای حجم حال خوش و خوبی که با تو و به خاطر همیشه بودن تو داشتم...هنوز هم حالی به خوبی بودن و همیشه بودن با تو،نداشتم...حتی وقتی عاشق زن دیگری شدم! 

چقدر برایت دعا می کردم...چقدر میخواستمت...چقدر همه ی چیز های ساده ی تو، خواستنی بود

چقدر توی گذشته ی خوب من،تو هستی...من دلم برایت "بدجور"  "تنگ" می شود...برای همه ی داشتن تو...برای همه چیزی که "بودی"...ولی هر چقدر خواستمت،نشد...تو هم نتوانستی...تو نمیدانی اما...عمیق ترین دلتنگی های من،برای لحظه های داشتن و بودن و تو و سادگی هایت است...

پی نوشت:این متن،صادقانه ترین متن این وبلاگ است.

قبل هر چیز بگویم که من آنم که شبی

تا لب پنجره رفت و به اتاقش برگشت

گرچه استاد هنر دست به رویش نکشید

بال پروانه شد و نرم و منقش برگشت

من همانم که شبی عشق،به تاراجش بُرد

همچو حلاج به خاکستر تشویش نشست

در سرش سوره ی تکفیر مجسم می شد

قبل هر زلزله ای،در خودش آرام شکست

آن که اندازه ی یک عمر،به مردن چسبید

زندگی کرد  به امید شب پایانی

انتهای همه پنجره ها دیوار است

آخرین پنجره را هم که خودت می دانی...

من همین بیخ گذر چشم به خون می بندم

و به هر دشنه که تهدید کند،می خندم!

من به هر زنده ی ناچار نمی پیوندم

من به دستان خودم گور خودم را کندَم

به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن...!

گرچه بد رفتی و بد کردی و بد خواهم دید

گرچه با خون خودم پشت دلم داغ زدی

با تو ام ای خط ابروی کج در تهدید

باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید

من همین نبش چنار و چمنم...فکر نکن...


لحدِ علیرضا آذر


پی نوشت:این لحد ادامه دارد...


you know yourself...who should listen to this song...in this season...after long time

listen to:SOMEONE LIKE YOU

but! i don't beg

and for me...everything is over

just for...I HAD HOPE YOU'D SEE MY FACE AND THAT YOU'D BE REMINDED

I REMEMBER

I REMEMBER

I REMEMBER YOU SAID SOMETIMES IT LASTS IN LOVE BUT SOMETIMES IT HURTS INSTEAD

NEVER MIND

we found 

SOMEONE LIKE OURSELVES

     :)))

آتش معرکه بالاست پی دود برو!

هر کجا حضرت دادار که فرمود برو

در پی گنگ ترین حلقه مفقود برو

تو که رفتی پی تاب تپش رود،برو

به قدم های اسیر لجنم فکر نکن...

بعد صد مرتبه توبیخ،غلط کردی باز؟!

ما که هستیم،تو دنبال چه می گردی باز؟

از من و بودن با من بگذر هم بستیز

پشت من منتظر خنجر تیز است عزیز!

صاف بنشین وسط کتف من ای خنجر تیز

نفسی تازه کن و اره بکش ، شاخه بریز

به غم جوجه کلاغی که منم فکر نکن!

عاقبت تابِ مرا تاب نخواهی آورد

دشنه گر دشنه ی تو

شهر به ما گوید مَرد

دست بردار از زیر و بم در پیگرد

شک نکن بی تو از این ورطه گذر خواهم کرد

به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن...


لحدِ علیرضا آذر


پی نوشت:این لحد ادامه دارد...

میدانی زیبای صدا سرمه ایِ من...! 

من خوشبختم! 

خوشبختم که صدایت به صدای هیچکس شبیه نیست

که صدایت شبیه هیچ چیز حتی نیست

خوشبختم که این صدا،فقط صدای توست...و ذره ای از آن حتی ذره ای از زیر و بمش لا به لای تارهای صوتی هیچ کسی جز خودت نیست...

خوشبختم حتی اگر نداشته باشمت...یا حتی اگر به سخت ترین و دردناک ترین حالت ممکن از هم جداشویم بازهم خوشبختم! 

چون هیچ عذابی بعد از تو نیست...چون هیچ کس و هیچ چیز تو را یادم نمی آورد...! 

جادوی صدایت را فقط خودت داری...