تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

تمام قصه های زندگی ما ها قضیه ی همونیه که یه کاکتوس خرید و عاشق کاکتوسش بود ولی کاکتوسش هم خشک شد و از بین رفت!

زندگی برای هر کسی ، یک دروغ بزرگ در مشت خودش دارد؛وقتی این دروغ را به آدم ها نشان بدهد،همه چیز مثل یک خواب رنگی و رویایی می شود.همان طور که در عالم خواب هر کس به هر چه دلش می خواهد می رسد،وقتی زندگی آن دروغ بزرگ را برای آدم ها رو می کند هم همین اتفاق می افتد اما در بیداری محض... .

تلخی این دورغ این است که فقط یکی است...فقط یک دروغ...

بعد از تمام شدن این دروغ،سیلی های پیاپی واقعیتِ زهرماریِ زندگی،آغاز می شود و بعد از آن حتی ما بقی دروغ ها را هم باور نمی کنید... .


پ.ن یک:آورده اند:من واقع بینم اما بقیه به امثال من می گن بدبین!

پ.ن دو: من به هر زنده ی ناچار نمی پیوندم.

پیامبر رنگ آبی ها...

من از اینجا

از دور ترین نقطه ی ممکن

از محال ترین جای دور

تولدت را تبریک میگویم به خودم که رسالتت،این چنین آبی است...!

... و نبودنت است

که تکرار می شود...

خطرناک تر از بقیه ی آدم های خطرناک،آدم هایی هستند که تنها چیزی که خوشحالشون میکنه،تموم شدن چیزیه...!تموم شدن ماه

سال

آدم ها

و زندگی

به جهنم که رفته ای چند صد کیلومتر آن طرف تر و دلتنگی خفه ات میکند!

اصلا به من چه آنچه تو خوشبختی تعریفش می کردی حتی نزدیکت هم شده یا نه!

به من دیگر ارتباطی ندارد شب ها قبل از خواب چه طوفان هایی سراغت می آیند و فکر کردن به رنگ رگ های روی دست کدام مردی آرامت می کند!

همشان به جهنم!

من پوست به کلفتی کرگدنم را به تمام احساسات الان و قبلا تو ترجیح میدهم!

لااقل من باقی مانده ی نسل کرگدن های  تک شاخ و سرسخت تنها ی رو به انقراضم

گونه ی تو حتی به چشم طبیعت هم نیامده تا بخواهد حفظت کند یا منقرضت کند!

میترسم...میترسم من یکی بشم کمتر از علی*...یعنی گذشته از این که بشم همون کسی که میخواست دنیا رو عوض کنه ولی فرو رفته توی غارشو فقط نگاه میکنه؛حتی راننده آژانس هم نشم...!این یعنی کمتر از علی شدن...


* علی شخصیتی است در فیلم چیزهایی هست که نمی دانی

"ریک:الان تمام جزئیات اون روز رو یادمه...لباس آلمان ها خاکستری بود و تو آبی پوشیده بودی

لاند: اون لباس رو گذاشتم یه گوشه که وقتی آلمان ها رفتند،دوباره بپوشمش..."


من اما فکر میکنم که هیچ وقت جنگ توی جهان ما تموم نمیشه...و این خاطرات آلمانی صفت،قرار نیست از مغز من برن تا من بتونم اون لباس آبیم رو دوباره بپوشم...


تولدت یعنی: شروع گا ی من

دچار درد توست روز و شبای من...

حیف من از خسته

حیف از همین چند خط

به اصل و به ذات و به باعثت لعنت...!



از :سعید کریمی

چقدر خوبه که حالا که نیستی شاعر گفته : "انگشتای کشیده ات رو کِش بده تا آخر من..." !

یه درصد فکر کن وقتی بودی همچین شعری گفته می شد!