تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

واماندگیِ محض!

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ب.ظ

پیش نوشت: هنگام خواندن متن،آهنگ دانشگاه از رستاک حلاج را بشنوید... .

مدت زیادی میگذرد که با نوشتن جملات ابرفیلسوفانه و ابرعاشقانه و ابرفداکارانه سعی در فهماندن یک احساس عاشقانه ی بی سر و ته را به کسی دارم که نامش سرد است...نامش یخ است...نامش سرمازده است...ساراست... ولی وقتی قرار است نشود،نمی شود! به همان میزان که وقتی قرار است بشود،می شود!

این لامذهبِ نشدنی،امروز با شال گردن خاکستری رنگش،با تمام قدرتش فهماند به من که نمی شود!

نمیدانم چرا و چطور آدم با یک شال گردن خاکستری رنگ می تواند بفهمد که نمی شود...! 

دیگر فقط می توانم برایش بنویسم:زیبای لعنتی...! 

یعنی به میزان از واماندگی رسیدم از شال گردنش!

همین!


با شال گردن از همه زیباتری...حق داری دنیا رو زمستونی کنی...!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی