تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

محرمانه

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ

ما یکشنبه به دور هم جمع می شویم تا بحران من را مبنی بر آشفتگی ناگوار ناشی از یک مانتوی آبی بلند را بر طرف کنیم... . 

احتمالا،در پایان جلسه،به گونه ای رفتار خواهم کرد که همگان باورشان خواهد شد که بحران را بر طرف کرده اند و این آشفتگی تا چند روز دیگر به غمی آرامبخش تبدیل خواهد شد؛ و چند روز بعد،من چنان خوب و مشغول کار به نظر خواهم رسید که همه تصور خواهند که تویی هرگز وجود نداشته است.

قرار است به خیال خودشان قانعم کنند که این فاصله،به گونه ای کهکشانی است.

من قانع خواهم شد... و تو ضیافت عاشقانه ی بزرگی را از دست خواهی داد...

بی آنکه کسی در این میان بپرسد یا پرسیده باشد که اصلا این آشفتگی چرا برای یک مانتوی آبی رنگ بوده است؟؟؟ 

یا مثلا بپرسد: تو و موی کوتاه؟! از تو بعید بود! 

هیچ کس نپرسید:زیتونی...؟ چقدر عجیب! 

حتی هیچ کس خاطرش نبود بپرسد: چنین آدم خندانی را از کجا پیدا کردی با این اخلاق سگی ات!؟! 

ببین... چقدر خوب تلاش کردم تو را از ذهن همه پاک کنم...! چقدر خوب همه فراموشت کردند...! 


پی نوشت:

آغاز انهدام چنین است...

اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان.

یاران

وقتی صدای حادثه خوابید

بر سنگ گور من بنویسید:

یک جنگجو که نجنگید

اما

شکست خورد.

"نصرت رحمانی"

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی