تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

لجه ی جنون

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

ای آفتاب پاک صداقت

در من غروب کن

ای لفظ ها،چگونه چنین ساده و صریح

مفهوم دیگری را

با واژه های کاذب مغشوش

تفسیر می کنید؟


دیگر به آن تفاهم مطلق

هرگز نمی رسیم

و دست آرزو

با این سموم سرد تنفر که می وزد

دیگر شکوفه های عشق و شهامت را

از شاخسار شوق نمی چیند


اکنون

لبخند خنجری است

آغشته

زهرناک

و اشک

اشک،دانه ی تزویر زنگی است

آیا

هنگام نیست که دیگر

دلاله ی وقیح

-هیزم شکن نفاق-

این پیر زال رانده ی وامانده

در دادگاه عشق

به قصد اعتراف نشیند؟

یا

این جغد شوم سوی عدم بال و پر بزند

در عمقِ اعتکاف نشیند!


من شاهد فنای غرور رود

در ژرفای تشنه ی مرداب بوده ام

کفتار پیر مانده ز تدبیری

و شاهد شهادت شیری

در بند و خسته ی زنجیری

دیدم

تهدید،شور شعله های شهامت را

مرعوب می کند

و همچنان

که سم گرازان تیز رو

رویا ی باکرگی را

به ذهن برف

منکوب می کند


ای کاش آن حقیقت عریان محض را

هرگز ندیده بودم

دیدم که بی دریغ

با رشته ی فریب

این رُقعه رُقعه زندگی ام کوک می خورد

دانایی ام به ناتوانی ام افزود

دیدم که آن حقیقت عریان زچشم من

مکتوم مانده بود

در زیر چشم باز من

اما همیشه کور

در شهر های پاک مقدس

در شهر های دور

دیو و فرشته وعده ی دیدار داشتند.


و بیم من همه این بود که مباد

تندیس دست پرورده ی من

در هم شکسته گردد

و بیم من همه این بود که مباد

روزی به ناگه از سر انگشت پرسشی

عریان شود حقیقت تلخی که هیچ گاه

پنهان نماده بود


و من؛

افسوس می خورم که چرا،چگونه،چون

آن آفتاب روشن

آن نور جاری جوشان عشق من

در شطّ خون نشست

                          در لجه ی جنون


حمید مصدق

نظرات  (۱)

الان تو همه ى فکرت اینه که کاش آن حقیقت عریان محض را

هرگز ندیده بودم؟!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی