تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

اوهام

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ق.ظ

نگاهم کن...خوب نگاهم کن...از من چیزی به خاطرت هست؟

نجنگ!می شناسی ام.سالهاست... .

کلمه ها را رها کن و خوب نگاهم کن.

میدانی که نوشته هایم از سر بیکاری اند پس خوب نگاهم کن....

من همانم که از تو داغ بود نه از تابستان

همانم که زیر تیغ آفتاب،با لباس خاکستری و کلاه سفیدم،سه ساعت تمام برای تو ایستادم پشت در...

نه دیدی و نه آمدی...

همانم که نه می خوابد و نه از تخت بیرون می آید...

همانم که دست فرو کردم توی سینه ات تا یادت بیاید که قلب داری...

من همان کسی هستم که خوب نگاهت می کرد

بیشتر نگاه کن...همانم...فقط کمی موهایم بلند شده...لاغر شده ام...صورتم را اصلاح نکردم...صدایم گرفته...اما همانم.

نمیخواهم چیزی را به یاد بیاوری!چیزی که نمانده را به یاد بیاوری!

فقط کافیست نگاه کنی؛به من!

من همانم که در سرما سوختم...به شفافیت شیشه رسیدم اما نشکستم.همانم!

نگاهم را نه...شاید...اما حلقه ی خاکستری دور چشمانم را خوب می شناسی...و لبخندم را نه اما اخم هایم...چهره ی عبوسم را به خوبی میشناسی...

این سگ هار را چقدر خوب می شناسی!

پ.ن:میتونم به خاطر خودم چیزی بشم که نیستم اما مجبورم نکن به خاطر تو چیزی بشم که نیستم.

پ.ن2:باز با خونریزی معده ام بازگشتی.گوش نمیدهم؛گوش نکن؛صدای خون است.نگاه به رنگ سورمه ای آسمان هم نکن.


نظرات  (۱)

کاری نیست که نتوان با اراده از پیش برد. همه ی دشواریهایی که برای من پیدا شده به یاری اراده و اقدام، از بین برده ام.((گوته))
پاسخ:
همه ی مشکلات از تفاوت تعریف مفهوم هاست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی