تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۹۰ مطلب با موضوع «تراژدی» ثبت شده است

... و نیستی که با هم به عزا بنشینیم

جشنِ یک سالگیمان را...!


پی نوشت:

ادامه بده...به لبخند..به نگاه...به جشن...و هوا چه گرفته است...

اما فقط ادامه بده این روز های هولناک را...بی نمک...بدون دکمه...ابری...

و مهم نیست چند شنبه است...و مهم نیست ساعت چند است...

اولین باری که یه نفر ازم پرسید دوست داری چه جوری بمیری،فقط سیزده سالم بود...حالم بهتر بود؛دل داشتم برم زیر کامیون یا از روی پل پرت بشم توی آب!حتی بدم نمیومد گلوله هم بخورم! تصمیم گرفتم بگم دوست دارم تیر بخورم!

گفت:مگه دیوونه ای؟! با گلوله؟!

گفتم آره!هرچی راحت تر،بهتر!

سرش رو به نشونه ی تاسف و نفی تکون داد و گفت:فکر میکنی با گلوله مُردن،راحته...؟آدم وقتی تیر بخوره،نمی میره!زجرکُش میشه...!میدونی چقدر طول می کشه تا گلوله از پوست و استخوون بگذره و بعد که فرو رفت،چقدر زجر آوره تا گلوله یخ بشه...؟

گفت:میدونی تا گلوله یخ نشه،عمل نمیکنه...؟

یه جوری حرف میزد که انگار خودش ده بار تیر خورده بود و به قول خودش با پوست و استخوانش،زجر سرد شدن تیر رو تحمل کرده بود؛یه جوری می گفت که میتونستی حس کنی چقدر طول می کشه تا بمیری... .

اما الان خیلی خوب میفهمم که آدم وقتی تیر بخوره،نمی میره؛زجرکُش میشه.راست میگفت...خیلی هم طول می کِشه... . وقتی با چشمای خودت تفنگ رو ببینی،بری جلوش بایستی تا شلیک کنند،مسیر رسیدن گلوله به قلب یا مغزت،سالها طول می کِشه...توی همین فاصله،می تونی صد بار توی زنده بودن،بمیری؛بعد،تمام وجودت میشه همون نقطه ای که گلوله بهش اصابت میکنه...و  رد شدن گلوله حتی از پوست هم سالها طول می کِشه...توی همین فاصله هم میتونی هزار بار توی هنوز زنده بودن،بمیری...ولی قسمت وحشتناک اش اونجاست که

گلوله

نخواد

سرد

بشه

...

در آن سر دنیا...

کسی نشسته است که می داند

خوب می داند

که چقدر یلدا را دوست داری...

که اولین هایت

در یلدا رخ داده

میداند امشب چقدر حالت خوب است و تنهایی...تنهایی یلدا برایت مقدس است

می داند جایی میان سینه ات هست که تنها نشسته آرام و ساکت ، یاد اولین همخوابگی ات را و حال خوش آن لحظه را جشن می گیرد...

می داند با آن عشقی که به دانه های سرخ انار داری،با دست های نرم و یخ کرده ات،برای دوستانت انار دان کرده ای...

می داند که آن لبخند عمیقت روی لبانت است و طرز نگاه نامفهومت را خوب می داند...

می داند که چقدر خوشحالی از این که دوران کودکی ات دارد از راه می رسد...زمستان..تولدت...

گرمایت را می داند امشب...روشنایی ات را...یلدایت را...

در آن سر دنیا کسی هست که خوب می داند عاشقت مانده...

صاحب خانه ی باد...یلدایت مبارک...


پ.ن:و همه میدانند که شهر،کسی را کم دارد...و همه کسی را دارند که شبی بی دلیل رفته است...

بدرود ای عشق من

با تو بدرود تمام من

بعد تو هیچ نماند دگر   بال پرواز برای من...

با هر دوشنبه اشک می ریزم

کی گفته دیوونگی حد داره...؟!

نیستی بگی خیلی دوستم داری...نیستی بگی امشب...

بی تو که چیزی مثل سابق نیست

رفتی و با تو دلخوشی رفته

رفتی و تیکه تیکه ی قلبم

جا مونده

بین

روزای هقته



جز لحظه ای که دست تکون دادیم

از چهارشنبه چیزی یادم نیست...

ابرای بارون زا رو برگردون

مردی که اشک نریزه،آدم نیست...!

از وقتی چشماتو روی من بستی

خورشید از دنیای من رفته

من موندم و دلواپسی هامو دلتنگی های آخر هفته...


فقط رضا یزدانی گوش کنید... :)

باغبان خوبی برایت نبودم...

زود هرز رفتی...

خیلی زود...


(ناشناس)

اوایل این طور نبود که...

اوایل عاشقانه هایم را برای تو می سرودم

بعد ها اما

فقط عاشقانه سرودم...

اوایل نت های موسیقی که اوج می گرفتند،خیال تو هم اوج می گرفت...

بعد ها

نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند

اوایل وقتی چیز هایی را می دیدم که تو دوستشان داشتی،یادت می کردم،مثل باران...

بعد ها

فقط چیز هایی را می دیدم که تو دوستشان داشتی،مثل باران...آسمان اما لجوج بود،خودم می باریدم...

اوایل این طور نبود که...

اوایل اسمت را که می شنیدم،جانم به لبم می رسید

بعد ها

اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد...

اوایل فرق داشت...

اوایل دلم که می گرفت،صدایم هم می گرفت از گریه...

بعد ها

دوستانم مرا با صدای گرفته ام می شناختند...

اوایل قرار گذاشته بودیم فقط روز های تعطیل سیگار بکشم

بعد ها

خوردیم به تابستان...

شرایط عوض شد وگرنه اوایل این طور نبود که...

اوایل روی تخت خوابم که می افتادم،فکرت رهایم نمی کرد

بعد ها

از تخت خوابم بلند نشدم

اوایل آرام جانم بودی

بعد ها

دردت به جانم بود

اوایل دوستت داشتم

بعد ها چیزی جز دوست داشتنت نداشتم

اوایل من بودم

بعد ها

" تو " شدم

حالا را نبین...

اوایل این طور نبود که...

این اواخر

این طور شد...


از سجاد شهیدی


please listen to WHEN WE WERE YOUG track of 25 album from adele

دلت که می لرزید...من با چشام دیدم... : تو ضلّ تابستون،چقدر زمستونه ...

هوا گرفته نبود...دلم گرفت اون شب...

به مادرم گفتم:هنوز بارونه...

هنوز بارونه...

تو برف بارونی...قطار قلب منه

قلب شکسته ی من،تو برف مدفونه...

دونه به دونه غمی

ریل به ریل شبم

غم توی خونه ی من هرشب رو مهمونه...

بگو شب بخوابه،من بیدارم

من شبو زنده نگه میدارم

یه شب که سردم بود به مادرم گفتم

هوا که سرد میشه یاد تو می افتم...

ببار تا دم صبح...به فکر هیچی نباش...

کاشکی یه روز صبح بشه...

کاش...

فقط ای کاش...


حسین صفا


پ.ن:اندر احوالاتِ حالاتِ منحوسِ خردادی که منافق شد در سیزدهمش و برفی که بر من حرام شد...

فکر میکردم تشنج،تنها حقی که به هر کسی داده شده

فکر میکردم تشنج،اونقدر طبیعیه که هیچ کس توان گرفتن اونو از آدم نداره...تشنج کردن نشونه ی زنده بودن آدمه...آدمی که بیش از حد رنج می بره در مقابل اون همه رنج،تشنج مییکنه...

خیلی وقته تشنج نکردم...خیلی وقته نذاشتند تشنج کنم...و احتمالا دیگه مُرده ام.

این که یه نفر بگه دیگه نمی تونم زندگی کنم با این که یه نفر بگه دیگه نمی تونم زنده بمونم،خیلی متفاوته...مثل اینه که یه غریق نجات به قصد غرق شدن به آب بزنه،بمیره ولی همه پشت سرش بگن:بلد نبود شنا کنه!

هیچ کس نمی تونه اونجوری که فکر میکنه زندگی کنه،ولی خیلی ها می تونند اونجوری فکر کنند که زندگی میکنند.


پ.ن:جامه دران ببنید برای درک ملموس جبر جنسیتی

آخر این قصه من باختم...تو چرا می ری...؟

همه ی دنیاتو من ساختم...از چی دلگیری؟!

تو که درگیر دنیات هستی،منم و رویام

مرد اون روز هات من بودم...زن اون روز هام...

بدرود ای عشق من

با تو بدرود تمام من

بعد تو هیچ دگر نماند

شوق پرواز برای من...

زندگی رفت با لبخند تو...مرگ مرا فهمید

پشت تقدیر تلخ من،مرگ هم خندید

عاشقت بودم اما تو عاشقش کردی...

تا خود مرگ می مانم تا که...

THE WAYS BAND

pedram azad


دیروز با دوم شخص مفرد بودی

امروز با سوم شخص مفرد...

چقدر راحت با اشخاص رابطه داری!!!