یل دا
در آن سر دنیا...
کسی نشسته است که می داند
خوب می داند
که چقدر یلدا را دوست داری...
که اولین هایت
در یلدا رخ داده
میداند امشب چقدر حالت خوب است و تنهایی...تنهایی یلدا برایت مقدس است
می داند جایی میان سینه ات هست که تنها نشسته آرام و ساکت ، یاد اولین همخوابگی ات را و حال خوش آن لحظه را جشن می گیرد...
می داند با آن عشقی که به دانه های سرخ انار داری،با دست های نرم و یخ کرده ات،برای دوستانت انار دان کرده ای...
می داند که آن لبخند عمیقت روی لبانت است و طرز نگاه نامفهومت را خوب می داند...
می داند که چقدر خوشحالی از این که دوران کودکی ات دارد از راه می رسد...زمستان..تولدت...
گرمایت را می داند امشب...روشنایی ات را...یلدایت را...
در آن سر دنیا کسی هست که خوب می داند عاشقت مانده...
صاحب خانه ی باد...یلدایت مبارک...
پ.ن:و همه میدانند که شهر،کسی را کم دارد...و همه کسی را دارند که شبی بی دلیل رفته است...
بدرود ای عشق من
با تو بدرود تمام من
بعد تو هیچ نماند دگر بال پرواز برای من...
- ۹۴/۰۹/۳۰