نامه ی اول
سلام
نامه ات رسید
تکیه گاه نه چندان دور زندگی من...
نوشته ای از لحظه ی آخرین بوسه تا کنون لب هایت کبود مانده!یخ زده!
نوشته ای که دیگر نه می توانی ببوسی نه می گذاری ببوسندت!
نوشته ای که بوسه از روی عشق را از یاد برده ای!
نوشته ای که هیچ کس را راه نمی دهی به آغوشت!
نوشته ای که آمده اند که در آغوشت گرم شوند! اما بد تر یخ زده اند در آغوشی که روزی سهم من بود...
نوشته ای هنوز هم زنده ای با یادآوری شنیدن اولین دوستت دارم از زبان من...
اینجای نامه ات را با بغض نوشتی! لحنت را می شناسم!
برایم نوشته ای که از روزی که دلت شکست...زندگی،دیگر زندگی نشد!
نوشته ای دلم برای چشم هایت تنگ شده
نوشته ای چشم هایت را به من برگردان!
نوشته ای هنوز دوستت دارم!برگرد!
نامه ات رسید نازنینم!
رسید تکیه گاه لحظه های عاشقی من
کاغذ بر می دارم
می نویسم
سلام
دلی که روزی شکست،دیگر شکست!
پلی نیست برای بازگشت
راهی نیست...
بگذار خالی باشد آغوش من و تو...بگذار سرد باشد...
بگذار یادمان برود بگوییم دوستت دارم...
بگذار دیگر هیچ لبی را عاشقانه نبوسیم...
بگذار تنهایی را هر روز کنار این آدم هایی که هجوم می آورند برای داشتنمان
هزارباره لمس کنیم...
بگذار تاوان بدهیم
وقتی من و تو
نیاموخته بودیم راه و رسم دوست داشتن را
بلد نبودیم عاشقی را.
- ۰ نظر
- ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۳