تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

بیست و پنج فروردین سال هزار و سیصد و آبی

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ب.ظ

بعضی آدم را نه باید دید،نه باید بویید،نه باید به خاطر سپرد؛بعضی آدم ها را فقط باید شنید.حتی اگر هرگز نفهمی چه میگویند.انگار که این آدم ها فقط صدا هستند.فقط صدا.

آنچنان آدم را در بی نهایت صدای عجیب و غریبشان گم میکنند که دلت میخواهد با چشم هایت صدایشان ببینی...!این آدم ها خیلی خیلی کم هستند؛آنقدر که میتوانی بگویی اصلا نیستند!

بعضی دیگر هم هستند که انگار آن ها به رنگ ها رنگ میدهند!انگار از روزی که رنگ ها شناخته شده اند،چنین آدم هایی برگزیده شدند تا پیامبر آن رنگ باشند؛رسالتشان آن رنگ باشد.بعضی ها عجیب با رنگ ها یکی میشوند...آنقدر که اسمشان به جای رنگ مینشیند.مثلا دیگر دلت نمیخواهد بگویی آبی؛دلت میخواهد بگویی فرزانه ای! 

***

من

روزی با یک صدای دیدنی و فرزانه ای،وداع کردم... و فقط در خاطرم یک پیامبر که صدایش آبی رنگ بود،مانده... .

پی نوشت:من و تیر چراغ برق

دردمان یکی است

شب که میشود،سرمان تاریک/دلمان پر نور

صبح که میشود،سرمان سنگین/دلمان خاموش...

کشتی های عاشق سوت می کشند

مردان عاشق آه...طعمشان یکی است... 

(کیکاوس یاکیده)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی