تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

مرد مقابل

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۳ ب.ظ

آنقدر دیگر آن دیوانه ی قبلی نیستم...

که خودم هم باورم نمیشود که من همان دیوانه ای بودم که توی ضل زمستان وسط گوله گوله برفی که می بارید،وسط آن همه گِل و یخ خیابان ها،با بچه های سال آخر ایستادیم کنار خیابان و بستنی خوردیم!

یا همان دیوانه ای بودم که روز آخر سال بازهم با همان بچه های سال آخر،رفتیم فست فود و تمام پول ما هشت نفر،فقط شش هزارتومان بود و با همان پول توانستیم یک مینی پیتزا بگیریم و هشت تایی آن را بخوریم و آنقدر حالمان خوب بود که دقیقا مثل احمق ها،رفتیم بشقاب های فست فود را توی آشپزخانه اش شستیم و به قول خودمان،آنجا را آباد کردیم!!!

حالا...

حالا...

حالا...

آنقدر آن مرد قبلی نیستم 

که اگر لبخند بزنم میگویند: مردک دیوانه!چه مرگش است که میخندد...!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی