تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

پیش نوشت:تِم این مطلب،آهنگ های "بدهکار" و"دروغ" از "محمدرضا شایع" است.

متاسفم برای کسانی که توی زندگیشون،منو نمیبینند!

من

بازیگر فوق العاده ای هستم!

هر بازیگر خوبی،بی شک،بازیچه ی خوبی هم هست.

اونایی که منو نمی بینند چه چیزایی رو از دست میدند؟!

یه مردِعاشق،یه شاعرِنثرگونه،یه دیوونه ی سرسام آور،یه رگِ غیرتِ همیشه بالازده و... اما!

بزرگترین چیزی که از دست میدند،گردن بنده است!

بله! گردن!

اونایی که منو ندیدند،هیچ کس رو ندارند که همه چیز ها بندازند گردن اون.

من نباشم از عشق تا خیانت،از ازدواج تا طلاق،از وصال تا ترک کردن،بدون فاعل باقی می مونند!!!هیچ کس نیست تا این مفاهیمِ بدونِ مفهوم رو به گردن بگیره.

اونایی که منو نمی بینند همچنین یک خائن بالفطره،یک مایه ی ننگ،یک افسارگسیخته ی هرزه درآی،یک مقصرِ به تمام معنا و...

به طور کل یک پایه از زندگیشون رو که توی اون قسمت تمامی جریان هایی که به صورت تکاملی شکل میگیرند(مثلا از عشق تا خیانت) رو از دست داند... .

پس آشنایی با خودم رو جهت جذب و دفع بلایای زندگیتون،توصیه میکنم!

مبادا به خودتون بدهکار بمونید که کسی نیست که عاشقمون بشه یا کسی نیست که گند بزنه به زندگیمون!!!

پ.ن: بدهکارتم دنیا...اگه مَردی بیا بگیر! بدهکار نوزده سال تنهایی ام واسه مُرد شدن...واسه اونایی که خواستن شَرم رو کم کنند!یه عمره خیلی می ترسم از خودم...بدهکار چشم هایی ام که باز خوابیدن و کم کم دارن با کور شدن آشنا میشن...بدهکار کفنی ام که می پیچند دورم،خنده اتون رو با چشمام می بینم خودم!بدهکار خیلی هام...اونایی که بی خبر رفتند و معلوم نیست کِی میان...!(محمد رضا شایع)


دوست>رفیق>همراه>معشوق >همخواب>خائن >و ... (پاسخ آن جای خالی)

.

سیگار رو از لای لب هام بیرون بِکِش تا بتونم حرف بزنم!

هی بی شرف!هی آشوبگر!

حالیت هست داری می نویسی؟؟؟حالیت هست نوشتی؟؟؟ این یعنی یه مُشت اراجیف امثال ما،توی یه گوری "ثبت"شده

منِ احمق رو بگو!که خیالم برده می فهمی!حتی بلد نیستی بخونی!پس نوشتن،غلطِ زیادیه!

من،خائن بالفطره؛من، دیوونه ی بیکار؛

این چیزی جز فاحشگی نیست که توی همون گوری که یه نفر دیگه رو چال کردی توش،واسه یه نفر دیگه هم کفن بپیچی...

تو روح اون دوربینی که منجلاب تنِ کسی رو ثبت کنه و تو روح اون صفحه ای که سندِ قتلِ یه لشکرِ یه نفره است.

توی دستای من، یه لشکر سناتورِ سوخته و سر بریده است

توی مغز و فکر تو چی؟!یه نَر یا یه ماده ای که فرقش با من فقط توی یه "تن"ه

اینجوری میشه که چاک از دهن من وا میشه!!!

- - -

سوال تکرار می شود:

جای خالی را با حروف مناسب پر کنید:ه..ه

؟ ؟ ؟

پیش نوشت:تِم این متن آلبوم "در سوگ خاطرات از رفته" از امیر عظیمی است.

دنیا را برای من تعریف کن...و بعد،تلخی را برایم تعبیر کن...

- - -

دنیا که... نیست! اما تلخی...نفس هم بکشی،تلخی تعبیر شده است!

تلخی عبارت است از خود تو!تو،من و اصلا همه ی ما تلخ هستیم.

کسی تا به حال خاک خورده است...؟!نمی دانم...اگر واقعا این موجود یک سر و دو گوش(مثلا آدم!)از عنصری به نام خاک (باز هم "مثلا") خلق شده باشد،آن هم باید تلخ باشد؛حداقل اینقدر هست که کسی نخورَد...که گذشته از این ها،من از خاک نیستم!اصلا اردیبهشت از خاک نیست!اصلا بهشت نیست!آتش است...و برای آن است تا در پایان دنیا(که نه دنیایی هست و نه پایانی)با فلزات در آمیزد و همه چیز را بسوزاند و مذاب کند؛هر چیز سوخته و مذاب شده ای هم،تلخ است.پس تلخی هم هست هم تعبیر می شود و هم تعریف... و می شود آن را خورد،حس کرد،نفس کشید،لمس کرد و حتی با آن در آمیخت.

و در مرحله ای پَست تر،کسی هستم که با یک عالم دود و سیگار سوخته و قهوه ی غلیظ و نوشابه ی مشکی،می نویسد!همین! می نویسد!

آن هم در حالتی گُر گرفته و مذاب شده که ثمره ی آن،این کلماتِ گیج و گنگ و لال و بی مخاطب اند و یک تشنجِ خفه کننده برای خودم...

فکر میکردم صدای چکه ای نور،می تواند تلخی را تلطیف کند یا آبشار نسکافه ای رنگِ موهای یک عشق دور و همیشگی...ولی...نه...گاهی همین ها ، از هر دنیای سوخته ای،تلخ تر بودند...

حسرت...

به قول خواننده ای که میخواند:اگه بی شرف نیستم مثل آفتاب زمستون،اگه سردم حتی توی چله ی تابستون...

وحشت دیگری که زندگی ناشی از کرم چاله ای من دارد این است که پذیرفتم اینجا دنیایی هست که نیست ولی فقط تلخی اش را با تمام توان،حتی با استفاده از دستانِ سر بریده ی من،به کامِ همه می چشاند.(بماند که برخی از همان مثلا آدم ها ی چهار حرفی،کام گرفتن از چهار حرف دیگر را،شیرین تر از عسل مزه میکنند)

فکرش را بخواهی بکنی،عسل هم تلخ است...فکرش را بکن...!

استادی خاکستری پوش به من گفت:((هرگز بابت چیزی که می نویسی،عذرخواهی نکن.))به نظرم می دانست که این،نوشتن است که باید از ما عذرخواهی بکند!

پی نوشت:"از سید مهدی موسوی:چایت را تلخ بخور وقتی شیرین هم اسطوره ای بود که میخواست با دو نفر بخوابد"

پی نوشت2:"از رسول یونان:جهان جای عجیبی است...اینجا   هرکس شلیک کند   خودش کُشته می شود"


قسمتی از روح و احتمالا جسم من،تصادفی توی این زمان و مکان به وقوع پیوسته!

درسته که هیچ چیز اتفاقی نیست،اما اشتباهی که هست!

احتمال داره من یه کرم چاله باشم!(توضیح:کرم چاله توسط سازندگان کهکشان های دیگه به وجود اومده تا از طریق از این کرم چاله،بشه به کهکشان دیگه ای سفر کرد که به احتمال صد در صد،زمان و مکان در اون کهکشان نقض شده)

همه چیز در من شکل مذاب شده داره...و بعد به انفجاری ختم میشه که تشنج اسم داره و این...خودِ منم...تشکیل شده از هذیان،کابوس،تشنج،تب،عفونت...و حالات وحشت آور دیگه ای مثل داشتن پیش آگاهی،خواب های رویا گونه با جزئیات تمام و کانال های احساسی قوی...

به این ها ، اسکیزوفرنی هم میشه گفت!اما بار ها اثبات شد که من،در عرض زمان زندگی میکنم و هیچ ارتباطی به طول زمان ندارم.

راستی!چرا دارم این ها رو اعلام میکنم؟!آیا کسی هست که باور کنه؟!هرگز!

یک بار کسی به من گفت:حتی پیامبری صد و بیست و چهار هزار پیامبر رو هم کسی باور نکرد!

کاملا راست گفت!من،یک لشکر یک نفره ام...

آفریده شدن من هدفی جز یک شوخی نبوده!

خنده های ناشی از این شوخی،غالبا گوش من رو لت و پار میکنه ولی نمیدونم چرا دهن بقیه از این همه خندیدن به من،جر نمی خوره؟!!!

جدی باش و بفهم:توضیح دادن این که چطور لا به لای زمان و ارواح دیگه میشه سفر کرد،چقدر هولناکه...

پ.ن:یه روز دوازده تا قورباغه تصمیم میگیرند از یه تپه ی خیلی بلند بالا برند؛همه ی حیوون های جنگل بهشون میگن نمیتونید این کار رو بکنید.

یازده تا از قورباغه ها توی بالا رفتن از تپه،میمیرند و فقط یکی از قورباغه ها به بالای تپه می رسه؛بعد می فهمند که اون قورباغه،ناشنوا بوده...

پ.ن2:برای درک بهتر مطلب این موارد را رعایت کنید:شنیدن آهنگ خودزنی از رضا یزدانی،دیدن فیلم خودزنی از احمد کاوری و دیدن فیلمinterstllarاز کریستوفر نولان

توی سرم پر از حرفاییه که نمیگم؛که خفه است

حرفایی که تو بهشون میگی عقده...

دور و برم پر از آدم هایی که نمی فهمند گرگی که قلاده پاره کرده،چقدر جری و دریده است؛همه رو به چشم بره نگاه میکنه تا پاره کنه

چرا؟!چون یه بار فقط یه بار پاره شده!

پس یا نزدیک نیا

یا بیا و حتی عاشق اینم باش که گرگم

یا بذار کاری کنم که همه باورشون بشه چه گرگی دریده شده.

من آفریده شدم مثل یه جوک!تا کسی  از اون بالا بهم بخنده...

یه نفر دیگه هم هست که بهم بخنده یه ه..ه!

جای خالی را با حروف مناسب پر کنید!

شاید این مَرد،مُرده ای است که از زیر یک عمق منجلاب باتلاق می نویسد

از کجا معلوم؟؟!!

اصلا!

دارد می نویسد؟؟؟!!!!

توی سرت فرو کن:کسی که می نویسد،خفه شده است!خفه شده است که می نویسد.

هِی آشوبگر!خفه از نگاه توأم،دست بریده از نگاهِ هر ناکسی...

بر سر یک مُشت خاکستر می جنگی...کلمه ها دود شدند؛شب ها از پنجره ات نگاه کن آسمان را چه بوی سیگاری گرفته...

بفهم...!چهل دهه گذشت...به روی خودت بیاور!

من

یه کبودی ام

روی گونه ی واقعیت.


واسه من دیگه مهم نیست کی کجای قصه جاشه

چه کسی بدون دعوت پاش تو این ترانه واشه

دیگه یا زنگیِ زنگی یا که نه رومیِ رومی

خسته ام از این تعادل این تعادل عمومی!!!

من یه عمریه نشستم به هوای یه نشونه

با یه مشت فکری که انگار دو هزار سالشونه

یه نشونه یا یه آدرس که به سمت تو نباشه

کوه خاطرات با تو یه دفعه از هم بپاشه

فاجعه خیلی عمیقه قلب تحت کنترل نیست

من دیگه اسمی ندارم تو بهم می گی آنارشیست!!!

song:Private song

singer:REZA YAZDANI

lyric by:ANDISHE FOULADVAND

album:Forgot Hours



امشب

تمام دود سیگار هایم را فرستادم رو به صورت ماه...این یعنی میخواهم با ماه،همخوابگی و هماغوشی داشته باشم!!!


پ.ن:بذار برو منو اصلا با این هوا...هوایی که خیلی بد میشه شب ها...نمیخوام رویا های تو از هم بپاشند...بذار تو حال خودم باشم.

پسر عمویم گفت:امروز فقط یه شش کمتر داره!

راست گفت6/6/...(تاریخ گم شده است!)

یکی از قصاص هایی که باید من بشوم این است که هر ماه که ماهِ دزد نقره ای،کامل می شود،توی یک باغ لعنتی طولانی و تاریک باشم تا از شدت این رنگ نقره ای،چشم هایم کور شود.

نمیدانم اسمش چیست ولی حس زجر آوری دارد که به کلمات صادقانه ی تو بگویند چرت و چرت!ولی تو...بگو عشقِ دورِ من...بگو...

بگو نمیدانی این دست ها سر بریده اند و سرم،دست بریده...

دخترکِ دل آشوبِ فروردینی!من تو را در نگاهم آفریدم...کلمه ها که برای هر نا کسی،لال و بی ظرفیت اند مگر...مگر تو...تو شجاعت کنی و به جان نگاهم بیوفتی و بگویی:کلمه های یخ زده و لال و بی مصرفم را می خواهی...فقط برای خودت...

من،یک قشون کاغذ و خودکار برایت آماده می کنم!