دوم شخص غایب
پیش نوشت:تِم این متن آلبوم "در سوگ خاطرات از رفته" از امیر عظیمی است.
دنیا را برای من تعریف کن...و بعد،تلخی را برایم تعبیر کن...
- - -
دنیا که... نیست! اما تلخی...نفس هم بکشی،تلخی تعبیر شده است!
تلخی عبارت است از خود تو!تو،من و اصلا همه ی ما تلخ هستیم.
کسی تا به حال خاک خورده است...؟!نمی دانم...اگر واقعا این موجود یک سر و دو گوش(مثلا آدم!)از عنصری به نام خاک (باز هم "مثلا") خلق شده باشد،آن هم باید تلخ باشد؛حداقل اینقدر هست که کسی نخورَد...که گذشته از این ها،من از خاک نیستم!اصلا اردیبهشت از خاک نیست!اصلا بهشت نیست!آتش است...و برای آن است تا در پایان دنیا(که نه دنیایی هست و نه پایانی)با فلزات در آمیزد و همه چیز را بسوزاند و مذاب کند؛هر چیز سوخته و مذاب شده ای هم،تلخ است.پس تلخی هم هست هم تعبیر می شود و هم تعریف... و می شود آن را خورد،حس کرد،نفس کشید،لمس کرد و حتی با آن در آمیخت.
و در مرحله ای پَست تر،کسی هستم که با یک عالم دود و سیگار سوخته و قهوه ی غلیظ و نوشابه ی مشکی،می نویسد!همین! می نویسد!
آن هم در حالتی گُر گرفته و مذاب شده که ثمره ی آن،این کلماتِ گیج و گنگ و لال و بی مخاطب اند و یک تشنجِ خفه کننده برای خودم...
فکر میکردم صدای چکه ای نور،می تواند تلخی را تلطیف کند یا آبشار نسکافه ای رنگِ موهای یک عشق دور و همیشگی...ولی...نه...گاهی همین ها ، از هر دنیای سوخته ای،تلخ تر بودند...
حسرت...
به قول خواننده ای که میخواند:اگه بی شرف نیستم مثل آفتاب زمستون،اگه سردم حتی توی چله ی تابستون...
وحشت دیگری که زندگی ناشی از کرم چاله ای من دارد این است که پذیرفتم اینجا دنیایی هست که نیست ولی فقط تلخی اش را با تمام توان،حتی با استفاده از دستانِ سر بریده ی من،به کامِ همه می چشاند.(بماند که برخی از همان مثلا آدم ها ی چهار حرفی،کام گرفتن از چهار حرف دیگر را،شیرین تر از عسل مزه میکنند)
فکرش را بخواهی بکنی،عسل هم تلخ است...فکرش را بکن...!
استادی خاکستری پوش به من گفت:((هرگز بابت چیزی که می نویسی،عذرخواهی نکن.))به نظرم می دانست که این،نوشتن است که باید از ما عذرخواهی بکند!
پی نوشت:"از سید مهدی موسوی:چایت را تلخ بخور وقتی شیرین هم اسطوره ای بود که میخواست با دو نفر بخوابد"
پی نوشت2:"از رسول یونان:جهان جای عجیبی است...اینجا هرکس شلیک کند خودش کُشته می شود"
- ۹۴/۰۶/۱۲