مردن تدریجی اگر زندگیست
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست...
در پی ویران شدنی آنی ام!
- ۱ نظر
- ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۷
مردن تدریجی اگر زندگیست
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست...
در پی ویران شدنی آنی ام!
بهتره خودتون،خودتون رو از دست بدید...قبل از از دست دادن چیزها و کسانی که براتون مهم و با ارزش اند
قبل از این که کسی یا چیزی شما رو از چنگ خودتون دربیاره...
the vampires say:turn off
خوشبختانه به موقعیتی رسیدم که میتونم به افراد دور و نزدیکِ پیدا و پنهان که با من آشنا هستند بگم:
آنکه جان کند و خطر کرد و به بالا نرسید
آنکه دائم هوس سوختن ما می کرد
آنکه از هیچ نگاهی به تماشا نرسید
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
لذت می برم از اینکه به تماشا بنشینید
:)))
آدم باید همیشه از نزدیک شدن به خانواده اش،مثل نزدیک شدن به چندتا گرگ
بترسه... .
پ.ن:کایوت ها گونه ای از سگ ها هستند.آنها جثه ای کوچک تر از گرگ ها دارند و ترسو تر از ما بقی گونه های گرگ می باشند.بارزترین خصوصیت کایوت ها،شکار کردن برای حیوانات بزرگتر مانند خرس هاست.
وای اگر پیچش من با خمَت
درد شود تا که به دست آرَمَت...!
علیرضاآذر
ما یکشنبه به دور هم جمع می شویم تا بحران من را مبنی بر آشفتگی ناگوار ناشی از یک مانتوی آبی بلند را بر طرف کنیم... .
احتمالا،در پایان جلسه،به گونه ای رفتار خواهم کرد که همگان باورشان خواهد شد که بحران را بر طرف کرده اند و این آشفتگی تا چند روز دیگر به غمی آرامبخش تبدیل خواهد شد؛ و چند روز بعد،من چنان خوب و مشغول کار به نظر خواهم رسید که همه تصور خواهند که تویی هرگز وجود نداشته است.
قرار است به خیال خودشان قانعم کنند که این فاصله،به گونه ای کهکشانی است.
من قانع خواهم شد... و تو ضیافت عاشقانه ی بزرگی را از دست خواهی داد...
بی آنکه کسی در این میان بپرسد یا پرسیده باشد که اصلا این آشفتگی چرا برای یک مانتوی آبی رنگ بوده است؟؟؟
یا مثلا بپرسد: تو و موی کوتاه؟! از تو بعید بود!
هیچ کس نپرسید:زیتونی...؟ چقدر عجیب!
حتی هیچ کس خاطرش نبود بپرسد: چنین آدم خندانی را از کجا پیدا کردی با این اخلاق سگی ات!؟!
ببین... چقدر خوب تلاش کردم تو را از ذهن همه پاک کنم...! چقدر خوب همه فراموشت کردند...!
پی نوشت:
آغاز انهدام چنین است...
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان.
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگجو که نجنگید
اما
شکست خورد.
"نصرت رحمانی"
لیلی...تو ندیدی که چه با من کردند...
مردم چه بلا ها به سرم آوردند...
پیش نوشت:اگر قصد تخریب عشق جاودان خود را دارید،حتما آنا گاوالدا بخوانید!!!
به طرز بی رحمانه ای در تمام عطر های جهان ریشه دوانده ای! انگار همه ی آدم هایی که اطرافم هستند و یا حتی از کنارم رد میشوند عصاره ای از آن عطر اعصاب خرد کنِ تو را توی شیشه ی عطرشان ریخته اند و مثل تو،از گردن تا کمرشان را با عطر،یکی میکنند!!!
بعضی افراد چنان بوی تو را دارند که دلم میخواهد بروم بزنم سر شانه یشان و بگویم:ببخشید خانم!میشود چند لحظه بغلتان کنم...؟! میشود سرم را فرو ببرم توی گردنتان و تا توان دارم این عطر لعنتی تان را بو کنم...؟!
پی نوشت:به خودتان رحم کنید و عطر نزنید...عطر ها را هیچ وقت نمیشود فراموش کرد حتی اگر رایحه ی آن را به یاد نیاورید،حس میکنید تمام عطر های دنیا،بوی اویی را میدهد که دوستش داشتید.