دل تنها و غریبم من و این حال عجیبم
حال بارون زده از چشمای ابری...
دلِ دل، دل تنگم من و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری...
انگار دل منه که داره میشکنه
صبور و بی صدا هر لحظه با منه...
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم
احوال تلخمه...
وقتی هیشکی نیست که حتی از نگاهش آروم بشی
دل تنهات رام نمیشه این تویی
که رامشی
وای از این حال که دلت رو پای اعدام می کِشی...!
روزی چند بار قتل حسم کار هر روز منه
این یه حس تازه نیست...
این حال هر روز منه...!
دل بی دل بی صدا
تو مقتلش جون می کَنه...
پ.ن:تیر را هنگامه ی نفاق نیست.