تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۹۰ مطلب با موضوع «تراژدی» ثبت شده است

من و پنجره حالمون خوب نیست

چه آرامشی پشت این پرده بود

بگو خاطراتت از اینجا برن

ببینم کسی دعوتت کرده بود؟!

خودت اومدی،رفتنم حقته

با اصرار و خواهش نمیخوام تو رو

همون حال خوبم گرفتی ازم

چه تصمیم خوبی گرفتی...! برو!

غلط کردی عاشق شدی لعنتی

غلط کردی پرده رو پس زدی

یه رویا ازت تو سرم داشتم

غلط کردی به رویاهام دست زدی


(حماسه ای دیگر از حضرت رستاک!)

سالهاست باد به آسیاب میریزم و آب در هاون میکوبم تا فراموشت کنم!

پی نوشت:

آخر نفهمیدم آن شب

اشک من بود...یا که باران...؟

حالا دیگه تو رو داشتن خیاله...

دل اسیره آرزوهای محاله

غبار پشت شیشه میگه رفتی

ولی هنوز دلم باور نداره...

خاطره مثل یه پیچک می پیچه رو تن خسته ام

دیگه حرفی که ندارم...دل به خلوت تو بستم...

(پیچک)


نمیدانم وقتی از مسیر نگاه من رد می شوی
من ظاهرا به چه حالتی دچار میشوم
نمیدانم وقتی چشم در چشم می شویم
من چقدر عجیب و غریب به نظر می آیم
نمیدانم چه مرگم می شود وقت دیدنت
که تو
اینقدر غلیظ نگاهم میکنی...اینقدر آبی...
ولی کاش به این خاطر باشد که فهمیدی...عاشقت شده بودم...
I'm still in blue love...even without you...

فرقی نمی کند

کسی را ته دلت داری یا نه...کسی ذهن تو را آغشته به خودش کرده یا نه...

مهم نیست

اگر می نویسی:کسی عاشقم نمی شود...اگر کسی بیشتر از من عاشقت می شود...

نه مهم است و نه فرقی دارد

که دلت،دل دل کند برای دیگری و دل من،دلگیر شود از بی تویی...

آخرش

تو

ضیافت عاشقانه ی بزرگی را از دست داده ای...وگرنه از تو که برای من یک اسم می ماند...همین! 

آخرش

مهمان تویی

صاحب خانه

من...


شبِ بی من بودنت خوش 

شعله ی خاموش دل کُش

آخرین معجزه ی من... : شبِ بی من بودنت خوش...!

من به بی تویی دچار و تو به مرگ کوچه سرخوش

ردپات مونده رو قلبم...شب بی من رفتن خوش!

یه طرف کابوس عشق و یه طرف بهت همیشه

هرچی ابر خون چکیده است توی چشمام خلاصه میشه...

جاده ها دل نگران اند که تو برگردی دوباره

انگاری جهان به جز تو حرف تازه ای نداره!

از:حجم سبز


پی نوشت:

بی همگان به سر شود...بی تو هم به سر می شود انگار...!

بعضی ها اگر اینقدر دور نبودند و می شد به دستشان آورد

بعضی های دیگر در یک اقیانوس به عمق یک بند انگشت گیر نمی افتادند! 

تو خودت نمیدانی اما...گاهی دلم بدجور برایت تنگ می شود؛یعنی به واقعی ترین حالت ممکن دلم "تنگ" میشود برایت.

برای حجم حال خوش و خوبی که با تو و به خاطر همیشه بودن تو داشتم...هنوز هم حالی به خوبی بودن و همیشه بودن با تو،نداشتم...حتی وقتی عاشق زن دیگری شدم! 

چقدر برایت دعا می کردم...چقدر میخواستمت...چقدر همه ی چیز های ساده ی تو، خواستنی بود

چقدر توی گذشته ی خوب من،تو هستی...من دلم برایت "بدجور"  "تنگ" می شود...برای همه ی داشتن تو...برای همه چیزی که "بودی"...ولی هر چقدر خواستمت،نشد...تو هم نتوانستی...تو نمیدانی اما...عمیق ترین دلتنگی های من،برای لحظه های داشتن و بودن و تو و سادگی هایت است...

پی نوشت:این متن،صادقانه ترین متن این وبلاگ است.

you know yourself...who should listen to this song...in this season...after long time

listen to:SOMEONE LIKE YOU

but! i don't beg

and for me...everything is over

just for...I HAD HOPE YOU'D SEE MY FACE AND THAT YOU'D BE REMINDED

I REMEMBER

I REMEMBER

I REMEMBER YOU SAID SOMETIMES IT LASTS IN LOVE BUT SOMETIMES IT HURTS INSTEAD

NEVER MIND

we found 

SOMEONE LIKE OURSELVES

     :)))

قبل هر چیز بگویم

که من آنم که شبی

تا لب پنجره رفت و

به اتاقش 

برگشت...