تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

قسمتی از روح و احتمالا جسم من،تصادفی توی این زمان و مکان به وقوع پیوسته!

درسته که هیچ چیز اتفاقی نیست،اما اشتباهی که هست!

احتمال داره من یه کرم چاله باشم!(توضیح:کرم چاله توسط سازندگان کهکشان های دیگه به وجود اومده تا از طریق از این کرم چاله،بشه به کهکشان دیگه ای سفر کرد که به احتمال صد در صد،زمان و مکان در اون کهکشان نقض شده)

همه چیز در من شکل مذاب شده داره...و بعد به انفجاری ختم میشه که تشنج اسم داره و این...خودِ منم...تشکیل شده از هذیان،کابوس،تشنج،تب،عفونت...و حالات وحشت آور دیگه ای مثل داشتن پیش آگاهی،خواب های رویا گونه با جزئیات تمام و کانال های احساسی قوی...

به این ها ، اسکیزوفرنی هم میشه گفت!اما بار ها اثبات شد که من،در عرض زمان زندگی میکنم و هیچ ارتباطی به طول زمان ندارم.

راستی!چرا دارم این ها رو اعلام میکنم؟!آیا کسی هست که باور کنه؟!هرگز!

یک بار کسی به من گفت:حتی پیامبری صد و بیست و چهار هزار پیامبر رو هم کسی باور نکرد!

کاملا راست گفت!من،یک لشکر یک نفره ام...

آفریده شدن من هدفی جز یک شوخی نبوده!

خنده های ناشی از این شوخی،غالبا گوش من رو لت و پار میکنه ولی نمیدونم چرا دهن بقیه از این همه خندیدن به من،جر نمی خوره؟!!!

جدی باش و بفهم:توضیح دادن این که چطور لا به لای زمان و ارواح دیگه میشه سفر کرد،چقدر هولناکه...

پ.ن:یه روز دوازده تا قورباغه تصمیم میگیرند از یه تپه ی خیلی بلند بالا برند؛همه ی حیوون های جنگل بهشون میگن نمیتونید این کار رو بکنید.

یازده تا از قورباغه ها توی بالا رفتن از تپه،میمیرند و فقط یکی از قورباغه ها به بالای تپه می رسه؛بعد می فهمند که اون قورباغه،ناشنوا بوده...

پ.ن2:برای درک بهتر مطلب این موارد را رعایت کنید:شنیدن آهنگ خودزنی از رضا یزدانی،دیدن فیلم خودزنی از احمد کاوری و دیدن فیلمinterstllarاز کریستوفر نولان

توی سرم پر از حرفاییه که نمیگم؛که خفه است

حرفایی که تو بهشون میگی عقده...

دور و برم پر از آدم هایی که نمی فهمند گرگی که قلاده پاره کرده،چقدر جری و دریده است؛همه رو به چشم بره نگاه میکنه تا پاره کنه

چرا؟!چون یه بار فقط یه بار پاره شده!

پس یا نزدیک نیا

یا بیا و حتی عاشق اینم باش که گرگم

یا بذار کاری کنم که همه باورشون بشه چه گرگی دریده شده.

من آفریده شدم مثل یه جوک!تا کسی  از اون بالا بهم بخنده...

یه نفر دیگه هم هست که بهم بخنده یه ه..ه!

جای خالی را با حروف مناسب پر کنید!

شاید این مَرد،مُرده ای است که از زیر یک عمق منجلاب باتلاق می نویسد

از کجا معلوم؟؟!!

اصلا!

دارد می نویسد؟؟؟!!!!

توی سرت فرو کن:کسی که می نویسد،خفه شده است!خفه شده است که می نویسد.

هِی آشوبگر!خفه از نگاه توأم،دست بریده از نگاهِ هر ناکسی...

بر سر یک مُشت خاکستر می جنگی...کلمه ها دود شدند؛شب ها از پنجره ات نگاه کن آسمان را چه بوی سیگاری گرفته...

بفهم...!چهل دهه گذشت...به روی خودت بیاور!

من

یه کبودی ام

روی گونه ی واقعیت.


واسه من دیگه مهم نیست کی کجای قصه جاشه

چه کسی بدون دعوت پاش تو این ترانه واشه

دیگه یا زنگیِ زنگی یا که نه رومیِ رومی

خسته ام از این تعادل این تعادل عمومی!!!

من یه عمریه نشستم به هوای یه نشونه

با یه مشت فکری که انگار دو هزار سالشونه

یه نشونه یا یه آدرس که به سمت تو نباشه

کوه خاطرات با تو یه دفعه از هم بپاشه

فاجعه خیلی عمیقه قلب تحت کنترل نیست

من دیگه اسمی ندارم تو بهم می گی آنارشیست!!!

song:Private song

singer:REZA YAZDANI

lyric by:ANDISHE FOULADVAND

album:Forgot Hours



امشب

تمام دود سیگار هایم را فرستادم رو به صورت ماه...این یعنی میخواهم با ماه،همخوابگی و هماغوشی داشته باشم!!!


پ.ن:بذار برو منو اصلا با این هوا...هوایی که خیلی بد میشه شب ها...نمیخوام رویا های تو از هم بپاشند...بذار تو حال خودم باشم.

پسر عمویم گفت:امروز فقط یه شش کمتر داره!

راست گفت6/6/...(تاریخ گم شده است!)

یکی از قصاص هایی که باید من بشوم این است که هر ماه که ماهِ دزد نقره ای،کامل می شود،توی یک باغ لعنتی طولانی و تاریک باشم تا از شدت این رنگ نقره ای،چشم هایم کور شود.

نمیدانم اسمش چیست ولی حس زجر آوری دارد که به کلمات صادقانه ی تو بگویند چرت و چرت!ولی تو...بگو عشقِ دورِ من...بگو...

بگو نمیدانی این دست ها سر بریده اند و سرم،دست بریده...

دخترکِ دل آشوبِ فروردینی!من تو را در نگاهم آفریدم...کلمه ها که برای هر نا کسی،لال و بی ظرفیت اند مگر...مگر تو...تو شجاعت کنی و به جان نگاهم بیوفتی و بگویی:کلمه های یخ زده و لال و بی مصرفم را می خواهی...فقط برای خودت...

من،یک قشون کاغذ و خودکار برایت آماده می کنم!


من

تفسیر

یا

تعریف

چهار کلمه ام:

دود

سیگار

قهوه ی تلخ

نوشابه ی مشکی

(نقطه)

شهریور و ماه بی حد نقره ای و ابر های بی رمقش،در تسخیر توست دخترک آشوب!

بس که این زمینِ احمق،گِرد است!

به شهریور که میرسد،دلتنگی هایت برایم عود میکنند! و شروع می کنی به اتهام زدن؛که بی لیاقتی،که بچه ای،که واقعی نیست،که برای من نیست...

از جان کلمه ها چه می خواهی مثلا؟! هیچ لامذهبی توی این کلمات جا نگرفت که تو بخواهی با چند واژه ی بی مصرفِ من،بت بشوی!

به تو باید زل زد و با جنون بی حد و مرز باید زل زد!توی چشم هایت که در حصار خط چشم هایت اند باید زل زد!

و گفت:جای این که من این همه سیلی زدم توی صورت این و آن،جای این که من نامردانه رفتم،تو مردانه جلوی رفتنم می ایستادی و سرم را می کوبیدی توی دیوار.

بی انصاف! بیا بردار و برو...همه اش مال تو!همه ی این کلمه های بی خود و بی جهت، همه ی این تشنج های گاه و بی گاه،همه ی این مین های خاطرات،همه ی این منِ دود شده توی سیگار،اصلا همه ی این نابودی را

جرأت داشته باش بیا بردار و برو.

آخر...آخر آشوب صفت!آن دنیایی که توی مشت من بود،تو بودی...


بعد از آن همه گره هایی که همیشه ابروهایم دارند...آن همه اخم هایم...

بعد از آن همه فنجان های نسکافه که نگاهم از موهایت نوشید...

بعد از فقط نگاه هایم...نگاه هایم...نگاه هایم...

بعد از آن که آخرش لباس قرمزت خون خودش را ریخت به دلم...

بعد از چهل دهه...

در آغوش گرفتی ام.با موهایت که کمی روشن تر شده بودند...

                                                                              امضا:برای تو که نامت عاشقانه است گل من.


پ.ن:گل من گاهی مغرور بود...اما ماندنی بود؛این ماندنش بود که او را گل من کرده بود(از متن شاهزاده کوچولو)


ممنونم مردِ راوی خاطره های زخمی...ممنونم که پتیاره های روح خونی ام را بیرون می پاشی...

پ.ن:به مناسبت انتشار آلبوم تصویری نوستالژی

:)