تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

۵۲ مطلب با موضوع «در دنیای تو ساعت چند است...؟» ثبت شده است

اراده داشتم

بدون کاشتن

که عادت ات بدم به ریشه داشتن

نشد با شاخه هام بغل کنم تو رو...

:)

تقصیر من نیست

مرد های بسیاری پیش از من بوده اند که فهمیده اند

سارا

نام نیست

شعر است...


پ.ن:نقل به مضمون مجموعه غزل متن ساراییسم مرحوم سید احمد حسینی

شما را به هر چه می پرستید بیایید باز جنگ جهانی راه بیندازید تا آن عاشق هایی که ذوب می شوند از شدت شرم و نگاه نکردن به دختران آبی پوش،بروند سرباز بشوند توی جنگ بلکه بمیرند و از جیب روی سینه ی سمت چپشان،نامه ی خطاب به معشوقه شان را مامور صلیب سرخ پیدا کند! 

پ.ن:منعم نکن از این عشق سوزان

تا کی دو رنگی؟! دیگر مرا آب از سر گذشته!

زیبا نباش این همه بی انصاف!

می شود هزار بار جنگ جهانی راه انداخت و عین هر هزار بار سرباز پیاده نظام تمام جنگ ها شد و می شود توی تمام جنگ ها هزار بار از دوست و دشمن گلوله و ترکش خورد و مُرد و مُرد و مُرد...

اما نمی شود بنشینی کنار آن که تو را به درجه ی حرارت خورشید می رساند و نتوانی زل بزنی توی چشم هایش و بگویی آخ لعنتی! چقدر میخواهمت...! 

نمی شود

نمی شود

نمی شود!

کسی از دور های دور 

چه می لرزد دلش برای آبی های مانتویت

و چه سرگیجه ی عجیبی می گیرد از فرم گرد عینکت

خالی می شود در سینه اش چیزی به وقت شنیدن صدای سردت...

کیستی...دور ترین سارای سرد...

سارا...از سر سکوت هایم،ساده نگذر... . 

کسی

درست پشت سر تو،دارد سردی احساساتش را برایت مینویسد...

لیلی...تو ندیدی که چه با من کردند...

مردم چه بلا ها به سرم آوردند...

به مثال دیوانه ای شده ام که پس از سال ها از یک تیمارستان بیرون می آید

چنین دیوانه ای انگار اولین بار است که باران و خیابان و ابر و جنگل را می بیند! 

برای چنین دیوانه ای،هیچ چیز لذتبخش تر از این نیست که برود ساغری سازان،خانه ی گیله گل ابتهاج پیش حوا جان عزیز و بعد غرق شود در رویای پاریس فرهاد قاب ساز...

این دیوانه،با خیال تخت زیر باران قدم میزند و توی جنگل خودش را غرق میکند

با خیال تخت

یعنی

وقتی جایی باشی که نه کسی را میشناسی نه کسی تو را میشناسد

یعنی

وقتی جایی باشی که هیچ خاطره ای از آن نداری

یعنی

رفته ای بهشت! 


سارا

دخترِ سرد صدا

سرد خنده

سرد دست

خسته ی پاییزی آبانی رنگ...

میخواهم تمام اسفند را 

تمام بیست و دو ها و بیست و سه هایش را 

میخواهم تا اردیبهشت خودم برایت اسفند دود کنم

سارا...سرد من...ساده ی من...میخواهم سفر کنم تو را...