تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

از کمان رفته بر نخواهد گشت

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ق.ظ

همه ی آدم ها یک جایی در یک مقطعی از زندگیشان،تکه پاره شدن بال های آرزوهایشان را احساس میکنند...همه یک روزی بی آن که دفن شوند،می میرند...بالاخره هر کسی برای یک بار،فقط برای یک بار،آنچنان لت و بار می شود که از آن لحظه به بعد دیگر نمی تواند خودش را زنده قلمداد کند...می شود یک حجم از خونمردگی و کبودی و یک لخته خونِ متحرک...

از این مردن بی کفن و دفن به بعد،دیگر زندگی این لخته خون ها بر لبه ی یک پرتگاه میگذرد...گاهی میخواهند دوباره بال های تکه پاره یشان را باز کنند تا شاید بپرند ولی...صدای قهقه ای گوش خراش را از ته پرتگاه می شنوند...می شنوند که دیگر زندگی دلش برای یک حجم خونمرده،نمی سوزد...می شنوند که زندگی عربده می کشد:بپر!من این پایین حوصله ام سر رفته!گشنمه!یالا بپر تا بیشتر له و لورده ات کنم!من منتظر دوباره زنده به گور کردن توام لعنتی بپر!

بعد از این خونبارگی ها...آدم حتی اگر نفسی هم بکشد و قدمی هم بردارد،به چشم و دل هیچکس خوش نمی آید...آدم،مُرده است دیگر...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی