تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

نانحس

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ق.ظ
باور نمیکردم پس از مردن
چشمم پر از دور و برت باشد
در خود بخواب و راهی خود شو
دست خدا زیر سرت باشد
با پنجه کاخ از کوخ می ساختم
دل داده ام بر هر چه باداباد
شیرین سران دوست دارند
فریاد از فرهاد کُش فریاد!
در ازدحام کوچه ی خوشبخت
می شد فروغت را تحمل کرد
می شد گلستانت شوم اما
پرویز شاپور این وسط گل کرد!
چشم و امید من،نبود من 
بودن به سبک آدمی مُرده
بودن به شکل تو،به شکل من
سرخوردگی های دوسر خورده
من میشناسم بوی موهاتو
من مسخ این جو گندمی بودم
بازم بگو خانم فرمانده...
من قتل عام چندمی بودم؟!
من اهل دنیای پس از اینم
مرگ اتفاقِ حتمی من هاست
این زندگی با مرگ تکمیله
آدم نمیره بیشتر تنهاست
حالا که من منحوس این شعرم
حالا که تو در من گرفتاری
حالا که لب های سمرقندت
افتاده توی زیر سیگاری
من هم به تو بخشیدمت ای عشق
ته مانده ی بلخ و بخارا را
از کوه های تو گرفته تا
آیینه ی مخدوش دریا را
از چاله بیرون می زدم تا چاه
راه فرار از خویشتن باشد
ای تف به هر چه دل! 
همان بهتر آدم فقط چشم و دهن باشد...

حضرت علیرضا آذر


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی