دژاوو:وبلاگ ها اسناد قتل اند!روز بیستم...
میدونی...کافه هست داره از نیاصرم میره...کافه چی درست همون لحظه ای اومد اینو بهم گفت که زل زده بودم به صندلی ای که برای اولین و آخرین بار نشستی روی اون و فال حافظ گرفتی...چشمامو از صندلی برنداشتم و گفتم:عجب!حالا ما یه جایی رو پیدا کردیم که بشه توش سیگار بکشی!دارید میرید؟! بدون این که بذارم جواب بده خودم گفتم:البته خوبه که دارید از نیاصرم میرید! خندید و گفت:دقیقا دارم به همین خاطر میرم!
میخواستم یه نخ سناتور بهش بدم که یادم افتاد دیگه این سیگار هم توی این خراب شده پیدا نمی شه...
میدونی...سناتور هم دیگه گیر نمیاد...یعنی خود همون فروشنده گفت که سناتور دیگه طعم دار نمیزنه
چند دقیقه قبلش داشتم آدرس محل جدید شهر کتاب رو مینوشتم...که دیگه از کوچه ی سینما سپاهان رفته...
شب بعد،گذرم که به اون طرف ها خورد،از دور دیدم دارند هتل عباسی و دور و برش رو تعمیر میکنندو خیابون رو بستند...خنده ام گرفت!
رفتم نقش جهان...رفتم سرای اسپادانا؛از وقتی زرنوش از اونجا رفته بود،از وقتی بیست و هفت دی رفتم اونجا و اسپرسو خوردم،دیگه نرفته بودم اون طرف ها...رفتم داخل.باورت نمیشه به جای اون سه تاری که همیشه زرنوش میذاشت،ریمیکس های رادیو جوان داشت پخش می شد!!!تازه...دیگه شیرینی و کوکی هم نداشت...بازم خنده ام گرفت!
همون شب با چند تا از بچه ها رفتیم طرف های نوربارون و مشتاق...بعد من،وقتی ماشین داشت با سرعت زیادی از اونجا رد می شد،چشمامو بستم و سعی کردم حس کنم اون کوچه چجوری اند...چشمامو باز کردم دیدم رسیدیم آبشار! و من نه تنها هیچ حسی سراغم نیومد بلکه اصلا فرم کوچه ها و حتی اسم کوچه هم یادم نبود! این دیگه قهقهه داشت!
وقتی اومدم خونه...روی تخت که دراز کشیدم و کلی فکر کردم و باهات حرف زدم،دیدم بیست روز که سهله!صد سال دیگه حتی اگه ببینمت هم هنوز همونی هستی که هی داره سقف رویاهاشو می کوبه تا از نو بسازه! به مرگ خودت همونی!!!
بعد یهو اون دختره از توی اون شهر تا ابد دودی بپرسه:عاشقی؟!
ساعت سه نصفه شب...!!!
من گفتم : یه شعر بی شاعر/یه عشق بی معشوق...
اونم گفت:باشه و بعدش سه تا نقطه گذاشت...
میدونی همه ی این ها یعنی چی...؟؟؟
- ۹۴/۱۰/۲۰
یعنی این پیک به سلامتی تمام روزایی که فراموش می کنیم و تمام روزایی که عبور می کنیم و به سلامتی عشق! نوش!