تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

دژاوو:متولد مرداد-متظاهر در دی

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۵۵ ق.ظ

پیش نوشت: نقل به مضمون هایی!!!

ببین دختر جون!تو...تو حتی حرف زدنت هم عین اونه...تو...از اون شهر تا ابد دودی یهو برگردی به من بگی:ببخشید!شما زمان یونان باستان از سرداران یه سپاه یونانی نبودید؟!مثلا آشیل؟!

بعد من هیچی بهت نگم...بعد تو...دوباره برگردی بگی:یه جدیتی توی وجودتون هست که آدم دوست داره حرف،حرف شما باشه!

بعد من بگم:نه...مثلا من...یه افسر آلمانی توی زمان جنگ جهانی دوم بودم...مثلا افسر ارشد اردوگاه آشویتس...!از اینایی که عاشق این بودن که آدم ها رو توی کوره بسوزونند!ولی...وقتی من اونجا بودم،زمستون بود...هوا خیلی سرد بود...همیشه هم ابر ها خاکستری بودند...واسه همین مجبور بودم فقط پشت پنجره ی دفترم توی ارودگاه بایستم و درحالی یه سیگار روسی رو پک میزدم،فقط شاهد یخ بستن زندانی ها باشم...گاهی می شد اونا حتی سنگ می شدند!بس که میخواستند نشون بدند که یخ بستند!

بعد بخندی و بگی:ببخشید!نه که امشب ماه کامله...خیلی امواج قوی اند! راستی!شما خیلی امواج قدرتمندی دارید!!!نمی دونم چرا دست چپم داغ شده...

بعد...

بعد...

بعد...

اینو که میگی...یهو همه چیز فرو میریزه...اون کوه،یهو از وسط ترک برمیداره و در عرض چند لحظه تبدیل میشه به سنگ ریزه...ریز ریز...

چند بار با خودم حرفاتو تکرار میکنم...و مدام ازت می پرسم چرا؟؟؟ هرچی می پرسی:چی چرا؟! باز بدون جواب دادن بهت می پرسم چرا؟؟؟

تا این که تو گفتی... : خیلی دنبال چرا ها نگردید...شاید جواب هایی پیدا کنی که نتونی تحملش کنی...

منم گفتم:ببخشید...حالم اصلا خوب نیست...

 و تو...تو...گفتی:باشه و سه تا نقطه بعدش گذاشتی...چرا تو باید بگی باشه...؟

اصلا چرا یه نفر دیگه باید بگه باشه...؟

منم...فوری به شاهین گفتم:کائنات دست به یکی کردن از مغزم بِکِشندش بیرون!

گفتم:میدونی حرف های این دختره یعنی چی؟! یعنی وای...!!!فقط من و اون توی دنیا نبودیم...یعنی وایییی!!!فقط یه نفر نبوده...!

وقتی یه مرد می فهمه فقط یه زن،فقط یه زن دیگه به جز معشوقه ی شومش هست که صد برابر بد تر اونه...یعنی چی...؟!

وقتی چشماتو می بندی و سعی می کنی جزئیات اون کوچه ای که...که حتی اسمش هم یادم رفته رو به یاد بیاری ولی هیچی یادت نمیاد...!وقتی من سعی کنم چیزی یادم بیاد ولی یادم نیاد! یعنی...

یعنی...

یعنی...


پی نوشت:بدان که اگر روزی عاشق کسی جز تو بشوم،هرگز تو را نخواهم بخشید!

زیرا آن روز میفهمم که فقط تو نبوده ای...!

(یادم نیست نویسنده اش کی بود!)

نظرات  (۱)

همیشه نظرم این بود ؛ آدم تا قبل از این که عاشق بشه حافظه ش معمولیه ، ولی همین که حس کرد دیگه نباید به یه خیابونایی فکر کنه ، نباید یه موزیکایی رو زمزمه کنه... حافظه ش میشه مثه حافظه ی کامپیوتر ! با وضوح فول اچ دی !
اما الان میبینم در تو این (هم! مثه خیلی چیزای دیگه ) متفاوته! من فکر میکردم با این حافظه ای که تو داری،باید اون قدر منتظر بمونی که تکنولوژی شستشوی حافظه اختراع بشه و به ایران برسه تا بلکه از این راه بتونی فراموش کنی !
خوشحالم! از این که اینجور فکرام درست از آب در نمیاد!
و خوشحال تر وقتی اون جور فکرام درست از آب درمیاد! هیچ وقت فکر نکن، یه آدم اون قدر خاصه که دیگه مثل اون پیدا نمیشه! دیدی که چقدر سریع (و حتی به نظر من بهترش!) یکی پیدا شد که تورو بازم اونجوری بفهمه !
متاسفم اگه من هیچ وقت نتونستم اونجوری که باید بفهممت...

پاسخ:
قبلا فکر میکردم یه پازل توی ذهن من هست که من به مرور و خودم با دست ها ی خودم تکمیلش میکنم اما الان فهمیدم من فقط یه وسیله ام برای پیدا کردن قطعات پازلی که از پیش چیده شده...مهم نیست رفیق...!وقتی یه نفر بدون خواست خودت پا توی زندگی ات بذاره،بدون خواست خودت هم از زندگی ات میره یعنی میگیرند ازت؛الان هم به پاس اون همه رنج،دارند لطف میکنند و اون لکه ی ننگ رو از ذهنم پاک میکنند!
بابت هیچ چیزی متاسف نباش!فقط باش!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی