تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

فاجعه ی خوبِ نسکافه ایِ تیره!

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

به گمانم هنوز عاشق مو هایت مانده ام...

و دلم گاهی هوای طعمشان را می کند...طعم نسکافه ی تیره...

آخ...!بخواهم بنشینم و فکرت را بکنم...هنوز حتی فرم زخم هایی که کنار انگشت شست ات بود را هم،به خاطر می آورم!

ولی موهایت...ولی بارانی ات و خز های دور یقه ات...

به گمانم هنوز عاشق آن تصویرت هستم که در ذهنم مانده... که موهایت روی لباس قرمزت لمیده بودند...

نه این که عاشق خودت مانده باشم!نه!

***

تو خوبی...و عاشق نشده بودی...پس خوبی!

من...

نه این که حالم از عشقت بد باشد،نه!حالم از این که دیگر عاشقت نمی شوم،دیگر عاشق نمی شوم،بد است...خیلی بد!

وگرنه...برگرد و باز توی تنم بخواب...چه فایده...وقتی فاجعه،آمدنِ تو بود... . *


*فاجعه،آمدن تو بود؛نه رفتنت...(رضا کاظمی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی