کاغد بی خط
پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ
یک شب
بعد از دو سه هزار سال عمر
کائنات گرد هم مینشینند تا سرب به آسمان بریزند و باد را بجنبانند
و همان شب کسی را به زیر پوستت تزریق کنند که بگوید:آسمان را ببین...
دیگر کسی فکر این را نمی کند که لامذهب ها!خوک نیستم که دیگر نتوانم آسمان را ببینم؛گاو نیستم که کور رنگ باشم یا سگ نیستم که باد را حس نکند!
زندگی و عمر و حال و خواب را بار میزند و می برد...به همین سادگی!
به درک که بعدش دیگر باید کور و کر و فلج بشوی تا خاطره ای تو را به خطر نیندازد!(این پاسخ کائنات است!)
گوشه ی تخت داری جان می کَنی آن وقت همسایه ها به فکر نذر کردن برای گرفتن حاجت اند!پیش چشم تو که زنده زنده از دست زمین و زمان،جان میدهی...
پی نوشت:اون بالا باد داره زاغ ابر ها رو چوب میزنه...اشک این ابر ها زیاده ولی دریا نمیشه...
- ۹۴/۰۷/۳۰
فقط باید هدایت بشه!
به سلامتی نباید گفت (به چپم)
به خاطرات باید گفت!
یه چپ هدایت شده داشته باش :)