تراژدی

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من،به زندگی نشسته ام

مینیمال

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

معذرت میخوام که هنوز جوری حرف میزنم که انگار قراره زنده بمونم!!!



پی نوشت:(از نیکی فیروزکوهی)

آقا!برای من یک قهوه ی تلخ لطفا!

میدانید...اتفاق شیرینی افتاده

من اما،در اضطرابِ رخدادِ یک اشتباه دوباره،دلشوره دارم

آقا!در این حوالی،تردید بیداد میکند...تردید آقا...

بر سر کافه تان حک کنید:

به روزگاری که عشق به شکوهمندیِ لحظه ی واپسینِ یک شعبده بود.



نظرات  (۳)

  • داستانیما
  • چقد خط آخرش سخت میشه فهمید ...
    پاسخ:
    وقتی در حال تماشای یه شعبده هستید همه ی هیجانی که دارید برای دیدن لحظه ی آخر اون شعبده است...عشق هم همین طور بود...هیجان برای تمام شدن
    چه جالب ! خصوصا آخرش! چند ثانیه روش میخکوب شدم!
    در ضمن : خواهش میکنم. ممنون میشم اگه زودتر بمیرید! اکسیژن برای من کمه!!
    پاسخ:
    جسارتتون رو تحسین میکنم.
    در مورد زمان مرگم،لطفا بقیه ی پست ها رو بخونید تا متوجه بشید که پروسه ای طولانی تر از مرگ طبیعی لازم داره
    در ضمن:شما تا به حال به قدر کافی اکسژن مصرف کردید؛اگه قرار بود اتفاقی براتون پیش بیاد،تا حالا اومده بود.من اصلا آدم فداکاری نیستم!قطعا سهمیه اکسیژنی که دارم رو هم با خودم میبرم.
    پس واسه چی معذرت خواهی میکنی واسه زنده بودنت ؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی