دو نخ...به سلامتی تو...
چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ق.ظ
پرنده است...ولی اهل کوچ نیست...
زیر آسمان که دوباره نارنجی شده،برایش دو سناتور سوزاندم
لب پنجره نشستم؛آنقدر که ستاره ای پر نور ، از پشت نرده های محافظ دور حیاط،تا وسط آسمان رسید....آنقدر که دبّ اکبر هم روشن و پر نور،بالا آمد.
وقتی سناتور ها سوختند پرسید:حالت چطوره؟
هیچ حالی نداشتم...فقط فکر این بودم با این که خودش در زمهریر است،فکر آب و دانه و دود من هم هست...
در جوابش فقط گفتم:دو نخ...به سلامتی تو...
:)
پی نوشت:با حس و حال نت های گیتار آهنگ چشم من و این قسمت از شعر:لب بسته...سینه ی غرق به خون...قصه ی موندن "آدم" همینه...
- ۹۴/۰۶/۱۸