بار هستی
اما او فریفته ی خیانت بود،نه وفا.کلمه ی وفا پدرش را به یاد او می انداخت.پس از گرفتن دیپلم،در حالی که احساس تسلی خاطر می کرد که سرانجام می تواند به خانواده اش خیانت کند.
از زمان کودکی،پدر و معلم مدرسه برای ما تکرار می کنند که خیانت نفرت انگیز ترین چیزی است که می توان تصور کرد.اما خیانت کردن چیست؟خیانت کردن از صف خارج شدن است.خیانت از صف خارج شدن و به سوی نا معلوم رفتن است.او هیچ چیز را زیبا تر از به سوی نامعلوم رفتن نمیداند.
اما اگر به شخصی خیانت شود که به خاطر او به شخص دیگری خیانت شده است،بدین معنا نیست که با آن شخص دیگر از در آشتی درآید.زندگی این هنرمند مطلقه با زندگی والدین خیانت دیده اش شباهتی نداشت.نخستین خیانت جبران ناپذیر است،و از طریق واکنش زنجیره ای،خیانت های دیگری را بر می انگیزد که هر کدام آن ها،ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور می کنند.
از همان روزی که به پدرش خیانت کرد،زندگی در برابر او چون راهی طولانی در مسیر خیانت باز شد و همواره هر خیانت تازه-مانند یک گناه یا یک پیروزی-او را مجذوب می کرد.او نمی خواهد در صف بماند و در آن هم نخواهد ماند!به همین دلیل است که از بی انصافی خویش تکان خورده است.این پریشانی برایش چندان نامطبوع نیست،بر عکس احساس می کند که به یک پیروزی دست یافته است و شخصی نامرئی برای او دست می زند.
اما به زودی سرمستی جای خود را به اضطراب داد.بالاخره می بایست یک روز خیانت را کنار گذاشت!می بایست یک بار برای همیشه در این راه متوقف شد.
- ۹۴/۰۴/۱۰