حرف آخر
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ
پیش نوشت:این متن تلفیقی است.
می روم
بغض خواهی کرد
اشک ها خواهی ریخت
غصه ها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم می کنی
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی شد
امید خواهی داشت
چشم به راه خواهی بود
و یک روز
یک روز خیلی بد
رفتنم را،برای همیشه،باور خواهی کرد
نا امید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثل یک خاطره ی دور
تلخ و شیرین ولی دور...خیلی دور...
و من در تمام این مدت
غصه ها خواهم خورد
اشک ها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظه ها به یادت خواهم بود و امید خواهم داشت به پایداری عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست...صحبت از عاشق ماندن است
و از تمام آرزو ها
دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتن توست
و کاش
گریزی بود از عمق وحشت آور این درد
که در تخیل عشق
رسیدن چه بروز محالی دارد
و در سلوک عشق
چه ناعادلانه است
بودن...
... و غریبانه بودن
و چه غم انگیز
شهوت بی امان انگشتان من
برای نوازش تلخی دستان تو
عادت نیست از این فاصله ها برای تو نوشتن...اجبار است.
اعترافش هم وحشتناک است
ولی همین تاریکی
همین سکوت محض
این درد
تو را به من...
آدم ها با حضور های کم رنگشان
با بودن هایی که به بدترین وجه ممکن
با منطقی که من نمی فهمم
با احساسی که آنها نمی فهمند
واقعه ی نبودن تو را یادآوری می کنند
بعد از تو،هیچ چیز آدم ها
جز لحظه ی وداعشان
برای من شور آفرین نیست.
اگر کسی مرا خواست بگویید:رفته باران ها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد بگویید:برای دیدن طوفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد بگویید:رفته است تا دیگر بازنگردد.
پی نوشت:هرگز بخشیده نخواهی شد.رفتنت عشق نبود.دل شکستی و نفرین شدی.وسعت چند برابر تنهایی ام،هرگز تو را نخواهد بخشید.
می روم
بغض خواهی کرد
اشک ها خواهی ریخت
غصه ها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم می کنی
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی شد
امید خواهی داشت
چشم به راه خواهی بود
و یک روز
یک روز خیلی بد
رفتنم را،برای همیشه،باور خواهی کرد
نا امید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثل یک خاطره ی دور
تلخ و شیرین ولی دور...خیلی دور...
و من در تمام این مدت
غصه ها خواهم خورد
اشک ها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظه ها به یادت خواهم بود و امید خواهم داشت به پایداری عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست...صحبت از عاشق ماندن است
و از تمام آرزو ها
دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتن توست
و کاش
گریزی بود از عمق وحشت آور این درد
که در تخیل عشق
رسیدن چه بروز محالی دارد
و در سلوک عشق
چه ناعادلانه است
بودن...
... و غریبانه بودن
و چه غم انگیز
شهوت بی امان انگشتان من
برای نوازش تلخی دستان تو
عادت نیست از این فاصله ها برای تو نوشتن...اجبار است.
اعترافش هم وحشتناک است
ولی همین تاریکی
همین سکوت محض
این درد
تو را به من...
آدم ها با حضور های کم رنگشان
با بودن هایی که به بدترین وجه ممکن
با منطقی که من نمی فهمم
با احساسی که آنها نمی فهمند
واقعه ی نبودن تو را یادآوری می کنند
بعد از تو،هیچ چیز آدم ها
جز لحظه ی وداعشان
برای من شور آفرین نیست.
اگر کسی مرا خواست بگویید:رفته باران ها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد بگویید:برای دیدن طوفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد بگویید:رفته است تا دیگر بازنگردد.
پی نوشت:هرگز بخشیده نخواهی شد.رفتنت عشق نبود.دل شکستی و نفرین شدی.وسعت چند برابر تنهایی ام،هرگز تو را نخواهد بخشید.
- ۹۴/۰۴/۰۹